مطالعات و تحقیقات زنان - اسلام و حقوق زن

صفحه ای برای نمایش مطالبی که در دوره دانشجویی مورد مطالعه قرار داده ام بر اساس عناوین و موضوعات مصوب

مطالعات و تحقیقات زنان - اسلام و حقوق زن

صفحه ای برای نمایش مطالبی که در دوره دانشجویی مورد مطالعه قرار داده ام بر اساس عناوین و موضوعات مصوب

مطالعات و تحقیقات زنان - اسلام و حقوق زن
به لطف خداوند کریم در سال 1394 در مقطع دکتری رشته مطالعات و تحقیقات زنان با گرایش حقوق زن در اسلام افتخار دانشجویی یافتم . برای اینکه در این دوره از مطالب زیادی از نویسندگان و صاحب نظران بهره برده و خواهم برد تصمیم گرفتم صفحه مجازی ایجاد کنم که مطالب و مطالعات خودم را در این صفحه بارگزاری کنم تا دیگر افراد علاقه مند در این حوزه با زحمت کمتری به این مطالب دسترسی پیدا کنند .
امیدوارم بتوانم ضمن حفظ امانت صاحبان آثاری که مطالعه می کنم , دسته بندی مناسبی را بر اساس عناوین دروس مصوب ایجاد کرده و منابع مطلوبی را در هر موضوع درج و عرضه نمایم .
نظرات بازدیدکنندگان را ارج می نهم و حاصل تلاش و مطالعه شما را به نام خودتان در ذیل موضوعات درج خوام کرد
با تشکر
موفق باشید
دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۳ ق.ظ

زن در قرآن 2

زن در قرآن(قسمت اول)

نویسنده:آیت الله علی دوانی(رحمت الله علیه)

پیشگفتار

قرآن مجید کتاب آسمانی ما مسلمانان جهان متضمن تعالیم حیاتبخشی است که ضامن سعادت بشر در این جهان و سرای دیگر می باشد.

در اعتقاد ما ((قرآن )) وحی آسمانی و کلام الهی است که به وسیله پیک وحی ، جبرئیل امین بر قلب پاک پیغمبر اسلام حضرت ختمی مرتبت محمّد بن عبداللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل گردیده است.

تعالیم این کتاب آسمانی که با شواهد و قرائن بسیار، طی چهارده قرنی که از عمر آن می گذرد، از دست تطاول ایّام مصون و محفوظ مانده است ، با زندگی مرد و زن و پیر و جوان و دارا و ندار، کار دارد. همه را مخاطب ساخته و با آنان سخن گفته و تکالیف همه را روشن کرده است .

به همه می گوید از جانب خدای آفریننده وظایفی دارند که باید آنها را بدانند و به عنوان ایفای نقش بندگی و عبودیت انجام دهند.

مجموعه این وظایف و تکالیف فردی و اجتماعی که ما آنها را احکام و قوانین قرآنی می دانیم و گفتار خداست که در بیش از پانصد آیه قرآن آمده است ، زیر بنای دین مبین اسلام است .

اسلام یعنی آنچه در قرآن آمده است یا پیغمبر توضیح داده و تشریح کرده است و باید تسلیم آن شد؛ چون صددرصد به نفع جامعه انسانی می باشد.

گذشته از احکام و قوانینی که آیین جهانی اسلام بر اساس آن استوار است ، قرآن مجید بسیاری از مباحث اخلاقی و علمی و تربیتی را نیز به منظور تهذیب فرد و اجتماع بیان می دارد که از هر جهت جالب ، جامع و آموزنده است .

این قسمت را قرآن مجید در خلال سرگذشت پیغمبران پیشین و امتهای ایشان یادآور می شود، به طوری که دو سوم آیات قرآنی را همین آیات تشکیل می دهد. یعنی قص و رویدادهای اقوام و ملل روی زمین از قدیمترین ازمنه تاریخ بشر تا عصر ظهور اسلام که باید آن را کار بزرگ و چشمگیر قرآن مجید دانست .

قرآن ، حقایق زندگی عالم انسانی و علل و موجبات ترقی و تکامل جوامع بشری یا انحطاط و سقوط آنها را به تفصیل شرح می دهد. قرآن بازگو می کند که چگونه بعضی از اقوام به واسطه جبهه گیری در مقابل انبیای عظام و پیغمبران راستین ، عکس العملهای نامطلوبی نشان دادند و موجبات ذلت ، خواری و هلاکت خود را فراهم ساختند و از این راه نام ننگی از خود به یادگار گذاردند. همچنین شرح می دهد برخی دیگر با اینکه مردمی اندک بودند، چسان با پذیرش تعالیم انبیا و نصایح مشفقانه آنان ، راه صحیح زندگی را برگزیدند و با افتخار و سرفرازی تحت رهبری آن ذوات مقدس به حیات خود ادامه دادند.

قرآن بدینگونه درصدد آن است که اقوام بعدی با آگاهی از آنچه راجع به اقوام گذشته در این کتاب گرانقدر آسمانی آمده است ، از دسته نخست عبرت بگیرند و اندیشه و کار دسته دیگر را سرمشق خود قراردهندتا به سعادت دو جهان نایل گردند و با سعی و کوشش خودبه کمال مطلوب انسانی برسند.

پیامبراسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرآن مجید را به عنوان وحی الهی توسط جبرئیل امین در مدت 23 سال تلقّی نمود و به صورت کنونی در اختیار پیروان خود قرارداد.

مسلمانان از همان روزگار نخستین صدراسلام با عمل به قرآن مجید، قسمت عمده معموره دنیا را به زیر پرچم درآوردند و تمدنی عظیم تشکیل دادند. در این تمدن عظیم و قلمرو پهناور، مسلمین ، ملل مختلف جهان را از نعمت آزادی و حقوق فردی و عدالت اجتماعی و صلح عمومی و مساوات و برابری برخوردار ساختند، چنانکه به اعتراف دوست و دشمن در هیچ قوم و ملتی سابقه نداشته است و خود، قرنها به عنوان ملت نمونه جهان بر آنان حکم می راندند.

آنچه در قرآن آمده است بر اساس خیر و صلاح جامعه انسانی و مصلحت نوع بشر است . از آنجا که قرآن سخن حق و کلام الهی و از فراز آسمانها و زمان و مکان آمده است ، همگی متقن ، سنجیده و حساب شده است . آنچه درباره مرد و زن و دنیا و آخرت گفته و آن را موجب نیکبختی یا عامل بدبختی آنان دانسته است ، همگی بر اساس آخرین تجربیات علمی و جهان بینی انسان است به طوری که هم اکنون نیز اگر مردم روی زمین آنها را مورد توجه قرار دهند و درست به مرحله عمل در آورند، خود را در هاله ای از واقعیت و معنویت و تکامل علمی و عقلی خواهند دید و زن و مرد پیر و جوان در کمال امن و امان و خوشی و خوشبختی و سلامتی و سعادت و رفاه و آسایش به سر خواهند برد.

با توجه به این واقعیت است که می گوییم تعالیم قرآنی و قوانین اسلامی و مباحث اخلاقی و آنچه قرآن و اسلام در اصول و فروع گفته است بدون استثنا هماهنگ با نیازهای جوامع بشری در هر عصر و زمانی است و همه بر پایه تعقل ، حکمت و مصلحت است .

((قرآن )) راهنمایی می کند و راه می گشاید، آنگاه افراد بشر را آزاد می گذارد تا صلاح و فساد خود را شناخته و هر کدام را که خواستند برگزینند(1). در این خصوص نه اجباری در کار است و نه تحمیلی بلکه حقیقت را روشن می سازد و تنها اوست که با اراده و اختیار باید تصمیم بگیرد و آینده خود را تعیین کند.(2)

یکی از موضوعاتی که در قرآن مجید از آن سخن به میان آمده ، زنانی هستند که در خلال قصص قرآنی و رویدادهای تاریخی شناخته شده اند. این زنان گروهی خوب و گروهی بد بوده اند و به همین جهت نیز در قرآن از آنان سخن رفته است .

قرآن در این مورد می خواهد نقش زن را در دو قطب مثبت و منفی ، با ایمان و بی ایمان روشن سازد تا سرگذشت آنان برای زنان مسلمین ، هم سرمش باشد و هم عبرت . سرمشق از زنان پارسای نام آفرینی که منشاء دگرگونیهای مثبت بودند و عبرت از آنان که فکر و کارشان در قطب مخالف ، باعث انحطاط فضیلت انسانی و بدنامی خود و گرفتاری دیگران گردیدند.

قرآن در این سنجش ، سیمای جمعی از زنان با ایمان و خداشناس را که از عقل خدادادی بهره گرفتند و آبرویی به خود و کسان خویش و همنوعان عصر خود دادند، نشان می دهد. همچنین نیمرخ نازیبای برخی دیگر را که باعث ننگ محیط و دردسرهای زیادی گشتند آشکار می سازد تا نقل این قسمت و شناخت آن دو دسته برای زنان مسلمان نقشی سازنده داشته باشد. مضافا به اینکه با شناخت این دو دسته از زنان ، واقعیت زن و چهره حقیقی نیمی از اجتماع بشری را به خوبی می توان از لابلای حوادث گذشته دید و به نقش هر کدام به خوبی واقف گردید.

باید یادآور شویم که قرآن مجید در دو مورد از زن سخن گفته است : یکی از حقوق و حدود آنان به عنوان یک فرد انسان و تکالیف خاص و حقوق و حدود شرعی که دارند که ما به آن ((حدود و حقوق زن در قرآن )) می گوییم و در سوره های عدیده قرآن آمده است ، بخصوص سوره ((نساء)) یعنی سوره ای که از حقوق زن سخن رفته است (3).

مورد دیگر، داستان بعضی از آنان است که در ضمن داستانهای واقعی که در امتهای پیشین بوده یا در زمان پیغمبرما روی داده ، آمده است . منظور ما در اینجا این قسمت است که از نظر اخلاقی خواستیم بازگو کنیم تا یک زن و دختر مسلمان بداند از چه زنانی در قرآن سخن به میان آمده و آنها کیانند و چه سرگذشتی داشته اند و چه کرده بودند؟

اینک خوانندگان محترم فرصت دارند تا از ((زن در قرآن )) بدانگونه که قرآن و تفسیر آن بیان می دارد، آگاه شوند.


حوّا (مادر ما انسانها)

((حوّا)) مادر ما انسانها و همسر حضرت آدم پدر سلسله بشر، بلافاصله پس از خلقت آدم و از بازمانده گل او آفریده شد. فرشتگان الهی گل آدم و حوّا را از چهارگوشه زمین برداشتند ولی ساختمان آنان در بهشت و عالم بالا انجام گرفت . همینکه آدم به عنوان شاهکار خلقت الهی ، خلق شد، خداوند اسامی همه اشیاء یعنی تمام دانستنیها را به وی آموخت و در نتیجه این لیاقت را یافت که خداوند به فرشتگان بفرماید: ((... در مقابل آدم به خاک بیفتید و سجده کنید. فرشتگان همه سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران شد)).(4)

((ابلیس )) و به تعبیر دیگر ((شیطان )) فرشته نبود ولی در میان فرشتگان جای داشت . تمرّد و سرکشی شیطان از سجده نمودن خدا در مقابل آدم ، موجب طرد و لعن او شد به طوری که از نظر خدا و فرشتگان افتاد. شیطان هم در صدد برآمد که انتقام خود را از آدم ، بهترین مخلوقات خدا بگیرد. آدم و حوّا با کمال خوشی و آسایش در بهشت به سر می بردند و از نعمتها و میوه های بهشتی استفاده می کردند ولی غفلت جزئی آنان باعث شد که هر دو از بهشت رانده شوند و قدم به روی زمین بگذارند.

ماجرای آن را خداوند در سه جای قرآن بیان فرموده ، از جمله در آیات 3533 سوره بقره که بدینگونه است :

((به آدم گفتیم تو و همسرت در بهشت سکونت گزینید و از نعمتهای آن هر طور خواستید بدون زحمت برخوردار شوید ولی به این درخت نزدیک نگردید که از ستمگران خواهید بود. شیطان آدم و حوّا را به لغزش افکند، خداوند هم آنها را از بهشت و وضعی که داشتند بیرون آورد. سپس گفتیم در زمین فرود آیید که خواهید دید بعضی نسبت به بعضی دیگر دشمن خواهید بود. شما در زمین خواهید ماند و از روزی آن تا روز بازپسین برخوردار خواهید بود))(5).

مورد دوم در سوره طه است : ((به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید، همگی سجده کردند جز ابلیس که سرپیچی نمود. پس گفتیم ای آدم ! این ابلیس ، دشمن تو و همسر تو است ، مواظب باشید که شما را از بهشت بیرون نبرد که بدبخت خواهید شد. اگر در بهشت بمانی نه گرسنه و نه برهنه می باشی ، نه تشنه می شوی و نه در آفتاب خواهی بود. پس از آن شیطان آدم را وسوسه کرد و گفت : من تو را به درختی جاویدان و سلطنتی که پایان ناپذیر است راهنمایی نکنم ؟

آدم و حوّا نیز از آن درخت ممنوع خوردند و به دنبال آن نقاط حساس بدنشان نمودار شد و ناگزیر شدند آن را با برگ درخت بهشتی بپوشانند. بدینگونه آدم نافرمانی کرد و دچار لغزش شد. آنگاه خداوند آدم را مورد مرحمت قرار داد و بخشید و هدایت نمود و گفت : ای آدم و حوّا! همه تان به اینجا فرود آیید که بعضی نسبت به بعضی دیگر دشمن خواهید بود. در آن وقت هر گاه از جانب من کسی آمد که شما را هدایت کند، هر کس آن را پذیرفت ، نه گمراه می شود و نه بدبخت می گردد(6))).

مورد سوم در سوره اعراف است : ((ای آدم ! تو و همسرت در بهشت بمان و هر چه خواستید بخورید ولی به این درخت نزدیک نشوید که از ستمگران خواهید بود. شیطان آنان را وسوسه کرد تا نقاطی از بدنشان که باید پوشیده بماند، آشکار شد و به آنان گفت اینکه خدا شما را از خوردن این درخت نهی کرده است برای این است که اگر خوردید دو فرشته خواهید شد یا تا ابد جاوید خواهید ماند و برای آنان قسم یاد کرد که خیرخواه آنان است . از این راه آنان را مغرور کرد. همینکه آدم و حوّا از آن درخت چشیدند، نقاط حساس بدنشان آشکار شد و برای پوشاندن آنها از برگ درخت بهشتی استفاده کردند.

در این هنگام خدا آنان را مخاطب ساخت و فرمود: آیا من شما را ازنزدیک شدن به این درخت منع نکردم و نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست ؟

آدم و حوّا گفتند: خدایا! ما به خود ستم نمودیم . اگر تو ما را نیامرزی ، و به ما رحم نکنی ، از زیانکاران خواهیم بود. خدا به آنان و شیطان فرمود: به زمین فرود آیید که با هم دشمن خواهید بود. زمین تا روز باز پسین برای شما (آدم ، حوّا و شیطان ) قرارگاه و جای بهره برداری است . در زمین زندگی می کنید و در آن می میرید و از همین زمین هم بیرون می آیید(7))).

بدینگونه آدم و حوّا که در بهشت جای داشتند، چون هر دو با شیطان نافرمانی خدا کردند از بهشت رانده شدند و به زمین فرود آمدند.

شیطان واقعا مرتکب گناه شد؛ نسبت دروغ به خدا داد و به آدم و حوّا گفت : خدا درخت ممنوع را برای شما مباح و حلال گردانید و اضافه کرد که اگر از آن بخورید دو فرشته خواهید بود و برای همیشه در بهشت می مانید و از این راه ، آدم و حوّا را فریب داد و او نخستین کسی بود که دروغ گفت .

ولی آدم و حوّا معصیت نکردند. نافرمانی آنان در اعتقاد ما مسلمین مخصوصا جامعه شیعه که همه انبیا را معصوم می دانیم ((ترک اولی )) بود یعنی جا داشت این کار را نکنند و اگر خودداری می کردند بهتر بود و به خود زیان نمی رساندند.

و اما آن درخت ممنوع چه بود؟ در روایات اسلامی از آن یاد شده است : در تفاسیر جامعه شیعه ، درخت گندم ، درخت انگور، درخت حسد و درخت علم پنج نور مقدس : محمد، علی ، فاطمه ، حسن و حسین - علیهم السلام آمده است . در هر صورت خدا به آدم و حوّا گفته بود به این درخت (درخت صوری یا معنوی ) نزدیک نشوید که حد شما نیست و از شما انتظار نمی رود ولی چون آدم و حوّا نزدیک شدند، جرقه آن ، دامن آنان را گرفت و لباس زیبای بهشتی از تنشان فروریخت ، و عریان شدند و به وضع بدی دچار گشتند. ناگزیر با برگ درختان بهشتی ستر عورت نمودند تا نقاط حساس بدنشان آشکار نگردد و بدنما نباشد. در اینجا چند نکته هست که باید در نظر داشت :

1 - بهشتی که آدم و حوّا در آن خلق شدند و شیطان آنان را فریب داد، بر حسب روایات اسلامی بهشت آخرت که نیکان دنیا را پس از محاسبه روز رستاخیز در آن جای می دهند نبوده است بلکه بهشت برزخ است که به اصطلاح علمی در یکی از کرات آسمانی می باشد به همین جهت خدا می فرماید: ((فرود آیید)) و آدم و حوّا هم فرود آمدند و به زمین هبوط کردند.

2 - چگونگی ورود شیطان به این بهشت در روایات معتبر اسلامی درست روشن نیست . اینکه در بعضی از روایات آمده است که شیطان در پوست ((مار)) یا طاووس وارد بهشت شد، از تورات گرفته شده است و روایات درستی نیست .

3 - اینکه می گویند حوّا از پهلوی چپ آدم و به طفیل وجود او آفریده شده ، حقیقت ندارد. روایات آن هم تحت تاءثیر اخبار تورات ساخته شده و از ((اسرائیلیات )) است .

4 - ظلمی که آدم و حوّا نمودند، زیان به خود بود نه ستم به غیر که در ردیف ستمگران باشند.

5 - عصیان و نافرمانی آنان معصیت به آن معنا نبود که بعدها در شرایع آسمانی آمد. چون ((آدم )) معصوم و مصون از گناه و معصیت بود. مفهوم این عصیان ، شرمنده نشدن از کار خود یا دیر شرمنده شدن آنان بوده است که از آنان انتظار نمی رفت .

6 - ((فَغَوی )) - یا گمراه شدن آدم هم به این معناست که نتوانست جلو خود را بگیرد و به درخت ممنوع نزدیک شد و لغزش پیدا کرد.

7 - کاری که آدم کرد این بود که خواست هم در بهشت یعنی مقام قرب ربوبی بماند و هم از درختی که او را به دنیا نزدیک می کرد تناول نماید ولی نتوانست هردوراباهم جمع کند(ازآن زرنگیهایی که فرزندانش در دنیامی کنند)

9 - خداوند بازگشت (توبه ) آنان را به اطاعت فرمان خود پذیرفت ، اما با این وصف دیگر اجازه نداد آنان در بهشت بمانند.

10 - بر خلاف آنچه مشهور است و در بعضی از روایات هم آمده ، قرآن نمی گوید که شیطان نتوانست آدم را فریب دهد ولی حوّا را فریفت بلکه می گوید شیطان آدم را وسوسه نمود:

( فَوَسْوَسَ اِلَیْهِ الشَّیْطانُ )

و به دنبال آن هر دو از درخت ممنوع خوردند:

( فَاَکَلامِنْها )

و عورتین هر دوی آنان آشکار شد:

( فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما )

و به دنبال آن آدم عصیان ورزید:

( فَعَصی ادَمُ رَبَّهُ فَغَوی )

و بعد هم خدا توبه آدم را پذیرفت :

( فَتابَ عَلَیْه )

سوره ((طه )) با صراحت هرچه تمامتر می گوید که شیطان آدم را فریفت و هر دو به درخت ممنوع نزدیک شدند و بعد آدم دید که از وی کار خوبی سر نزده از خدا پوزش خواست و خدا هم او را بخشید.

در سوره ((بقره )) و ((اعراف )) هر دو را در این کوتاهی یا نافرمانی شریک می داند و همه جا عامل فعل را با لفظ مثنّی ذکر می کند و دیگر در قرآن نیست که شیطان نخست حوّا را فریب داد و او آدم را.

در اینکه عقل و اراده در مرد قویتر از زن است و در مقابل ، احساس و عواطف در زن بیشتر از مرد است ، تردیدی نیست . بنابراین امکان اینکه نخست شیطان حوّا را فریفته باشد، هست ولی سخن در این است که چنین چیزی در قرآن نیست .

اینکه ما داستان حوّا را در اینجا آوردیم به خاطر این است که او نیز در تمام ماجرا سهیم بوده است نه اینکه تمام مسئولیت را به گردن او بگذاریم . بنابراین حوّا نخستین زنی است که در کنار شوی خود در این حادثه بزرگ تاریخ ادیان ، نقشی داشته است .

جالب است که هم در قرآن و هم در روایات اسلامی و هم در ادبیات پارسی و تازی ، بیشتر، آدم را مسئول دانسته اند. علت هم این است که وقتی بنا باشد آدم خلیفة الله فریب بخورد و نتواند جلوی خود را بگیرد، دیگر چه توقعی از حوّاست که نه مانند او نماینده خدا و معصوم بود و نه قدرت تعقل و اراده اش به اندازه او، مع الوصف صدمه این کار به طور مساوی به هر دوی آنان رسید. هر چه کردند هر دو کردند و هر چه دیدند هر دو دیدند! با این فرق که لبه تیز حمله متوجه آدم است که هم می بایست مواظب باشد از فرمان حق غفلت نورزد و هم جلو همسر خود را بگیرد. پس باید اعتراف نمود که در هر صورت بازنده و مسئول ((آدم )) بود.

به گفته حافظ:

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم

و به گفته جلال الدین بلخی :

جد تو آدم بهشتش جای بود

قدسیان کردند بهر او سجود

یک گنه ناکرده گفتندش تمام

مجرمی مجرم برو بیرون خرام

تو طمع داری که با چندین گناه

داخل جنت شوی ای روسیاه ؟!

و از پروین اعتصامی بشنوید:

خود راءی می نباش که خود راءیی

راند از بهشت آدم و حوّا را همسر نوح

مطابق نص صریح قرآن مجید، نوح پیغمبر مدت 950 سال در میان قوم زیست و به تبلیغ و راهنمایی آنان پرداخت .(8) نوح پیغمبر مردم را سرزنش می کرد که چرا ایمان به خدای یکتا نمی آورند و از سنگ ، بت ساخته و آنها را پرستش می کنند؟

عمر نوح در روایات اسلامی افزون از هزار سال بوده است . در مدت 950 سال ماءمور تبلیغ خلق بوده و هدایت قوم را به عهده داشته است . مردم آن روز با اینکه هنوز تعداد زیادی نبوده اند مع الوصف بر اثر هواخواهی و سرکشی نفس در شرک و بت پرستی و فساد اخلاق فرو رفته بودند.

نوح از یک خانواده شهری ، زنی به همسری گرفت . این زن اگرچه پاکدامن بود ولی یک عادت ناپسند داشت که به همان سبب نیز قرآن مجید او را توبیخ و ملامت کرده است . زن نوح اسرار خانه را به خارج می برد و از شوی خود به این و آن شکایت می نمود.

زن نوح با همه تبلیغات پیگیر و طولانی همسرش پیغمبر خدا، کافر بود و ایمان به خدای یگانه نداشت . او نیز تحت تاءثیر انحراف فکری مردم محیط از اینکه مبداء عالم را خدای خالق توانا و آفریدگار لایزال بداند امتناع می ورزید و در مقابل نصایح مشفقانه و تذکرات خیرخواهانه نوح پیغمبر، سرپیچی می نمود. مردم در غفلت و بی خبری به سر می بردند، نه درباره فلسفه خلقت و آفرینش خود می اندیشیدند و نه از اعتقاد خرافی و کردار ناپسند و رفتار زشت خود احساس شرمساری می نمودند.

سالهای سال سپری شد و قوم نوح همچنان در معصیت و نافرمانی الهی فرو رفته بودند و نسبت به وضعی که داشتند شادی می کردند. در طول این مدت دراز تعداد کسانی که به نوح گرویدند و دعوت او را اجابت نمودند، به صد نفر نرسید! زن نوح نیز همرنگ جماعت شده بود و از اینکه یکتاپرست باشد سرباز می زد. او علاوه به شوهر خود نیز خیانت می نمود و پاس احترام او را نگاه نمی داشت . زن نوح به میان قوم می آمد و آنان را از پذیرش دعوت همسرش نوح برحذر می داشت و می گفت : او پیر شده و قدرت تعقل و تفکر خود را از دست داده است ! گوش به او ندهید که عقل درستی ندارد!!

در نتیجه نوح نه تنها از اینکه پس از سالهای متمادی و تبلیغات دامنه دار قومش همچنان در گمراهی فرو رفته بودند، رنج می برد بلکه خیانت همسرش و اینکه وی نیز با گمراهان همفکر است حتی آنان را به گمراهی بیشتر تشویق هم می کند، رنج بیشتر می برد. این وضع چندان ادامه پیدا کرد تا سرانجام حوصله نوح به سر آمد.

او دیگر از اصلاح قوم و به راه آمدن آنان ماءیوس شد و دعوت خود را بی نتیجه دید. نوح قوم گناهکار و بی بندوبار را نفرین نمود و عرض کرد: ((خدایا! تمام این مردم کافر و بی دین را نابود گردان و یک نفر از آنان را در روی زمین باقی مگذار(9))).

البته این هنگامی بود که نوح همه چیز را به قوم خود گفت ولی قوم در خود سری ولجبازی و شرارت و نافرمانی که پیش گرفته بودند اصرار ورزیدند. خداوند ماجرای نصایح نوح و سخنان نافذ و سازنده او را در قرآن مجید در ((سوره نوح )) بدینگونه به تفصیل شرح می دهد: ((ما نوح را به سوی قوم فرستادیم و گفتیم که قوم خود را از نافرمانی ما بیم ده ، پیش از آنکه عذاب ما آنان را فرا گیرد)).

نوح هم به سوی قوم آمد و گفت : ای قوم ! من برای هدایت و بیم دادن شما از عذاب الهی آمده ام ، آمده ام که به شما بگویم خدای یگانه را پرستش کنیدو از کیفر او بر حذر باشید و اطاعت ذات مقدسش را گردن نهید تا شما را بیامرزد. بدانید که چون مرگتان در رسد، چیزی جلو آن را نمی گیرد ((و چون با این همه پند و اندرز باز هم از خواب غفلت بیدار نشدند و ترتیب اثری به مواعظ نوح ندادند)) نوح گفت : خدایا! من قوم خود را شب و روز دعوت به دین حق کردم ولی آنان به جای اینکه گوش فرا دهند،دسته دسته گریختند.

هر وقت آنان را دعوت نمودم (تا به راه بیایند) و توایشان را بیامرزی ، انگشتان خود را در گوشها نهادند و خود را پوشاندند تا سخنان مرا نشنوند! از پذیرش سخنانم سرباز زدند و تکبر ورزیدند.

آنان را آشکارا دعوت نمودم و همه چیز را برایشان بیان کردم و گفتم در پیشگاه الهی توبه کنید که خدای عالم بخشنده است ولی سرانجام تمامی زحمات مرا نادیده گرفته و به راهی رفتند که جز زیان ، طرفی نبستند.

خدایا! آنان بسیاری از مردم را گمراه نمودند. من دیگر امیدی به هدایتشان ندارم . آنان به خود و دیگران ستم نمودند و هر چه بیشتر بمانند گمراهتر و ستمکارتر می شوند:

((اگر آنان را باقی گذاری بندگانت را گمراه می کنند و نسلی هم که از آنان باقی بماند همگی آلوده و کافر خواهند بود(10))).

((خدایا! مرا و پدر و مادرم را و هر کس که ایمان بیاورد و به خانه من در آید و مردان و زنان با ایمان را بیامرز و ستمگران را از روی زمین برانداز(11))).

مصیبت بزرگ نوح این بود که گذشته از همسرش ، پسر او نیز رنگ محیط به خود گرفته و در میان مردم گمراه ، گمراه شده بود. نوح نه تنها در معرض ریشخندقوم نادان و جسوربود بلکه در خانه هم راه احتیاط را نگاه می داشت.

سرانجام خداوند نفرین نوح را پذیرفت و دستور داد که چون دیگر در بقای قوم سرکش و هوا پرست ، امیدی نیست ، کشتی بساز و خود و تمام پیروان و معتقدانت در آن قرار گیرید ولی ستمگران را به حال خود رها کن و از من مخواه که آنان را نجات دهم چون همه باید غرق شوند.

همینکه فرمان خدا برای نابودی قوم صادر شد و آب از مخازن زمینی جوشیدن گرفت ، خداوند فرمود: ((ای نوح ! (چون طوفان همه چیز را نابود می کند) از جنس آدمیان و سایر جانداران یک جفت نر و ماده و بستگانت را به کشتی بیاور جز آن کس (زن و فرزند نوح ) که قبلا خدا فرموده است باید هلاک شوند. و هر کس که ایمان آورده باشد نیز به کشتی بیاور ولی جز عده کمی به وی ایمان نیاورده بودند(12))).

طوفان نوح سراسر جهان یا قلمرو تبلیغاتش را فرا گرفت . رعد و برقی آمد و از آسمان مانند آبشار باران بارید. با یک زلزله نیز انفجارهایی در زمین پدید آمد و دهن چاههای زمینی گشوده شد و آب فواره وار از آن جوشید. آب همه بلندیها و پستیها،شهرها،قریه ها و زمینها را فرا گرفت و همه را نابودگردانید.

در این طوفان جهانی ، فقط نوح و سرنشینان کشتی جان به سلامت بردند. زن نوح و پسر او که هر دو از گمراهان و کافران بودند نیز با سایر ستمگران هلاک شدند و نام ننگی از خود به یادگار گذاردند. همسر لوط

همسر لوط نیز مانند همسر نوح از زنان بدکرداری بود که خدا در قرآن مجید از وی به سختی نکوهش کرده است . لوط پیغمبر برادرزاده حضرت ابراهیم خلیل بود. در ((اُور کلدانیان )) از سرزمین بابل واقع در ((بین النهرین )) متولد شد و همراه عمویش ابراهیم به فلسطین آمد و مدتی بعد هم به اتفاق وی راهی مصر شد و از آن پس با هم به فلسطین باز گشتند. چون مردم شهرهای ((سُدُوم )) واقع در اراضی مقدسه یا ((اردن )) گرفتار عادات ناپسند شده بودند و نیاز به راهنما و تبلیغ داشتند، حضرت ابراهیم ، لوط را برای راهنمایی و هدایت مردم سدوم به آن دیار اعزام نمود.

لوط در سدوم دست به اقدامات جدی زد و از هر راهی که امکان داشت مردم را به راه بیاورد، خودداری نکرد.

مردم بی بندو بار سدوم چنان در فساد فرو رفته بودند که دست به هر کاری می زدند و از هیچ عمل زشتی روی گردان نبودند. مردمی بی ایمان ، خدانشناس ، ستمگر، جسور و فرومایه بودند. آنان علاوه به مرور ایام که در انواع گناهان و معاصی و سنگدلی و شرارت وظلم و فساد فرو رفتند، بی شرمی و رسوایی را به جایی رساندند که پسران را به جای زنان مورد عمل نامشروع قرار می دادند و از زنان فاصله گرفته آنان را به حال خود رها کرده بودند و از ازدواج با آنان خودداری می کردند.

زنان هم که این وضع را دیدند به عنوان اعتراض به کار مردانشان و برای انتقام گرفتن از آنان به یکدیگر پرداختند و بدینگونه ننگین ترین عمل شیطانی یعنی ((همجنس بازی )) در میانشان شیوع یافت .

کار رسوائی قوم لوط به جایی رسید که اگر پسری از قلمرو آنان می گذشت ،سخت درمعرض خطرقرارمی گرفت وآبرویش راازدست می داد!

لوط پیغمبر سالها در میان قوم ماند و آنان را دعوت به پاکی و دوری از گناه و ایمان به خدا و روز جزا نمود. لوط، قوم را از کیفر الهی بیم داد و یادآور شد که چگونه اقوام پیشین بر اثر نافرمانی خداوند و کجرویها مورد قهر الهی قرار گرفتند و به سرنوشت دردناکی مبتلا گشتند ولی قوم چنان در فساد و خوشی و لذت کاذب و لجام گسیختگی فرو رفته بودند که گوش شنوایی برای شنیدن نصایح مشفقانه حضرت لوط نداشتند.

هر چه قوم لوط بیشتر به عمل ناپسند و بسیار زشت خود ادامه می دادند، تبلیغات و پایمردی لوط هم استوارتر و پیگیرتر می شد. قوم که وجود لوط را مخل آسایش و آزادی کار خویش می دانستند، او و پیروانش را تهدید به تبعید کردند.

لوط به قوم اعلام خطر نمود که اگر از این هم بیشتر در فسق و فجور و فساد اخلاق پیش روند و دست از اعمال ناروا و ننگین خود برندارند، عذابی دردناک خواهند دید ولی قوم آن را با خیره سری و جسارت برگزار کردند و از روی استهزا به لوط گفتند: ((پس عذاب خدایت کی خواهد آمد؟!)).

آنچه بیشتر حضرت لوط را می آزرد، انحراف فکری و گمراهی همسرش بود. زن لوط هم تحت تاءثیر بی دینی مردم محیط، کافر و خدانشناس بود. دامنش پاک بود، ولی میانه ای با شوی خود پیغمبر خدا نداشت . زنی نا نجیب و فرومایه و بدکردار بود.

لوط که از اصلاح قوم و بهبود وضع آنان ماءیوس شده بود، دست به نفرین برداشت و از خدا خواست که آن مردم گمراه و فاسد را به کیفر اعمالشان برساند.

خداوند نفرین لوط را درباره قوم پذیرفت و فرشتگان را برای تنبیه قوم نافرمان ، ماءمور ساخت . فرشتگان الهی شب هنگام (در فلسطین ) به خانه ابراهیم در آمدند و به وی سلام کردند و گفتند: ما سر راه خود برای نابودی قوم لوط آمده ایم به تو مژده دهیم که خدا پسری به تو و همسرت ساره به نام ((اسحاق )) می دهد و پس از وی ((یعقوب )) پسر او را به تو موهبت می فرماید.

وقتی ابراهیم متوجه شد که مهمانان ، فرشتگان الهی هستند از آنان خواست که در عذاب قوم لوط شتاب نکنند تا شاید به راه آیند ولی خداوند وحی فرستاد که ای ابراهیم ! از این خواهش در گذر که فرمان خدایت برای نابودی قوم لوط فرا رسیده و عذابی به آنان می رسد که بازگشت ندارد.

فرشتگان از آنجا (در صورت جوانان زیبا) به خانه لوط در آمدند. لوط از دیدن آنان با آن شکل و صورت ، ناراحت ، دلتنگ و پریشان شد و گفت : امروز، روز دردناکی خواهد بود. وقتی همسر لوط جوانانی با آن قیافه خوش ترکیب و شکل زیبا دید که در خانه آنان پناه گرفته اند، پشت بام خانه رفت و دستها را به هم زد و علامت داد تا قوم را با خبر کند ولی چون کسی متوجه نشد آتش افروخت تا بدین وسیله قوم بدانند جوانانی به خانه لوط آمداند! این عادت ناپسند همسر لوط بود که هر وقت جوانانی وارد شهر می شدند و از بیم آبروی خود پناه به خانه لوط می بردند، او بدانگونه که اشاره نمودیم قوم را آگاه می ساخت . به دنبال آن مردم بی بندو بار و فاسد، به طرف خانه لوط سرازیر می شدند و چه وضع ناگواری که پیش نمی آمد؟

در این موقع نیز زن لوط با افروختن آتش ، قوم را مطلع ساخت ، مردم تبهکار و بی آبرو از هر سو روی به خانه لوط نهادند.

لوط به هراس افتاد و از خانه در آمد و راه را بر آنان گرفت و گفت : ((ای مردم ! از خدا بترسید و شرم کنید و مرا نزد مهمانانم شرمنده منمایید. بیایید با دخترانم ازدواج کنید که آنان برای تاءمین منظور شما پاکترند، آیا یک مرد رشید در میان شما نیست که پندتان دهد و از خدا بترسد؟(13))).

قوم گفتند: ای لوط! تو آگاهی که ما میلی به دخترانت نداریم و می دانی که ما چه می خواهیم !

لوط که خود را در میان آن جمع فاسد، تنها دید و از هر جهت بی پناه مانده بود گفت : ای کاش ! من قدرتی می داشتم که شما را عقب بزنم و یا خود و مهمانانم به پناهگاه محکمی روی می آوردم ولی قوم چنان در فساد فرو رفته بودند که کوچکترین ترتیب اثری به ناله و اندوه لوط نمی دادند. تمایلات نفسانی همچون پرده ای ضخیم جلو گوشها و دیدگان آنان را گرفته ، همه را کر و کورکرده بود و در حالی که همچون دیوانگان عربده می کشیدند و سخنان زشت بر زبان می راندند،مانند سیل به طرف خانه لوط هجوم بردند.

لوط به سرعت به خانه برگشت و در را محکم بست . مردم سفله و نادان به دنبال لوط به در خانه وی رسیدند و هجوم آوردند که در را بشکنند و به خانه در آیند.

لوط در خانه از یک طرف به فکر جوانان زیبا بود که آنان را کجا ببرد و چگونه از دستبرد مردم بی شرم و فاسق نجات دهد و از طرفی در پشت در مردم را پی در پی نصیحت می کرد، باشد که برای آخرین بار دست از هجوم بردارند و او را بیش از آن نیازارند.

لوط در میان آن شهر و میان قوم ، غریب و بی کس بود، از بی کسی خود ناله می کرد و آرزو می نمود ای کاش نزد عمویش ابراهیم می بود تا با کمک او این مردم هوا پرست آلوده را به سختی تنبیه می کرد.

درست در همین هنگام آن دو جوان ، خود را معرفی کردند و به لوط گفتند: ای لوط! ما بشر نیستیم بلکه فرشته و فرستادگان خدای توییم آنان هرگز به تو و ما دست نخواهند یافت . سپس فرشتگان اشاره ای کردند و به دنبال آن بیم و هراس بر قوم مستولی شد که گویی همگی نابینا شدند لذا به عقب برگشتند و در حالی که در هم ریخته بودند و به طور نامنظم می گریختند،لوط را تهدید می کردند که سرانجام به حساب او خواهندرسید!

پس از آن فرشتگان به لوط گفتند: ای لوط! چون پاسی از شب بگذرد، خود و کسانت از این قلمرو آلوده به گناه خارج شوید و مواظب باشید کسی شما را نبیند، ولی همسرت را با خود مبر، که پس از بیرون رفتن تو، عذاب الهی نازل می شود و همسرت و سایر بدکاران به کیفر اعمال خود خواهند رسید، این را بدان همینکه صبح شد همگی به هلاکت می رسند(14).

صبح هنگام ، لوط و کسانش غیر از زن کافرش از مرز شهر سدوم خارج شده بودند. در آن وقت به امر خداوند و اشاره فرشتگان زلزله ای آمد و تمام قلمرو تبهکاران را زیر و رو کرد. سپس بارانی از سنگریزه بر آنجا بارید و اندکی بعد شهر سدوم به صورت ویرانه ای در آمد. تمام قوم و کلیه خانه و زندگی آنان چنان نابود شد که گویی نه در آنجا شهری بوده و نه مردمی در آن سکونت داشته اند.

لوط و کسان و پیروانش به سلامت از آن منطقه آلوده به گناه گذشتند و از عذاب نجات یافتند. از جمله کسانی که در این هلاکت و نابودی سهیم بود همسر لوط بود. خداوند از این زن بدکار که پاس احترام شوهر محترم خود را نگاه نداشت در 8 آیه قرآن یاد کرده است . از جمله در سوره اعراف ، آیه 83 می فرماید: (( ما لوط و همه کسان و پیروانش را نجات دادیم مگر زنش را که از هلاک شدگان بود(15))).

و نیز در آیه 135 سوره صافات می فرماید: ((لوط و همه کسانش را نجات دادیم جز پیرزنی که در میان کافران هلاک شده بود)). و تقریبا به همین الفاظ در بقیه سوره ها(16).

این بود سرگذشت همسر نوح و همسر لوط که با شوهران بزرگوار خود رفتار درستی نداشتند و برضد شوهران خود قیام کردند. خداوند نه تنها در آیات گذشته از آن دو هر کدام به تنهایی نام برده و مورد نکوهش قرار داده و از هلاکت و نابودی آنان خبر می دهد بلکه در آخر سوره تحریم هر دو را یکجا ذکر کرده و می فرماید: ((خداوند مثل می زند برای آنان که از خدا برگشتند و کافر شدند به زن نوح و زن لوط، آنان زنان دو بنده از بندگان شایسته ما بودند ولی به آنان خیانت نمودند (خیانت به همان معنا که گفتم ) به همین جهت از جانب خدا سودی به خاطر شوهران خود نبردند و خوبی شوهران تاءثیری در نجاتشان نداشت ، به موقع به آنان گفته شد ای زن نوح و ای زن لوط! شما با آنان که به دوزخ می روند، وارد آتش جهنم شوید(17))). یادآوری

از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام پرسیدند مگر زنان پیغمبران هم ممکن است خیانتکار باشند که خدا در قرآن می فرماید: ((به شوهرانشان خیانت کردند))؟ حضرت فرمود: نه ، خیانت به آن معنا نیست که در نظر شماست . خیانت آنان این بود که همسر خوبی برای شوهران خود نبودند و اسرار خانه را به خارج می بردند و همرنگ جماعت شده بودند. هاجر

حضرت ابراهیم خلیل ، پیغمبر خدا در ((آور کلدانیان )) از سرزمین بابِل واقع در بین النهرین یعنی جنوب کشور کنونی عراق دیده به دنیا گشود و همانجا پرورش یافت و بزرگ شد. ((آور)) یک واژه فارسی از زبان ایران باستان و به معنای ((شهر)) است . شاید پس از فتح بابل توسط ایرانیان این شهر توسط آنان بنا شده است یا زبان قوم غالب در آن سرزمین رواج یافته است . دلیل دیگر وجود زبان فارسی در سرزمین بابل و محل ولادت حضرت ابراهیم نام پدر ((عموی )) اوست که ((آزر)) بوده و قرآن مجید از وی نام می برد(18).

باری حضرت ابراهیم در همان آورکلدانیان به مقام نبوت رسید و در سایه اراده نیرومند و ایمان بی نظیرش ، با نمرود پادشاه مستبد آنجا که هم خود دعوی خدایی داشت و هم رسوم بت پرستی را حفظ می کرد، به مبارزه برخاست . در این مبارزه ابراهیم پیروز و نمرود شکست خورد و حتی جان خود را هم از دست داد و به دیار عدم شتافت .

پس از نابودی نمرود و رهائی مردم از مظالم وبیداد وی ، ابراهیم با کسانش ، همسرش ساره و برادر زاده اش حضرت لوط از ((بین النهرین )) بیرون آمد و روی به ((سوریه )) نهاد. بدین منظور که در نقاط دیگر نیز وجدان خواب گرفته مردم غافل را بیدار کند و اوهام و خرافات را از مغزهای آنان در آورد و به خدای یگانه دعوت نماید.

ابراهیم پس از مذاکرات و مناظره با مشرکان ((سوریه )) که آفتاب و ماه و ستاره می پرستیدند، کار خود را به انجام رسانید و از آنجا عازم ((فلسطین )) شد. سپس بر اثر قحط سالی از فلسطین به مصر رفت و سالها در آنجا زیست . آنگاه به اتفاق همسرش ساره و خادمه مصری او ((هاجر)) که زنی بزرگزاده و نجیب و با شخصیت بود، به فلسطین بازگشت .

ابراهیم و ساره سالها با هم زندگی کردند و هر دو پیر شدند ولی فرزندی نداشتند که یادگار آنان باشد. ساره که دختر خاله شوهر خود حضرت ابراهیم نیز بود، از اینکه همسر عالیقدرش ابراهیم ، پیغمبر خدا بلاعقب است ، رنج می برد. از این رو به ابراهیم پیشنهاد کرد تا با ((هاجر)) ازدواج کند، باشد که خداوند فرزندی به وی موهبت نماید و نسل پاکش در زمین باقی بماند.

این ازدواج سرگرفت و خداوند به ابراهیم و هاجر پسری روزی نمود و نامش را ((اسماعیل )) گذاردند. اسماعیل کودکی زیبا و دوست داشتنی بود. همینکه زبان گشود و سخن گفتن آغاز کرد و شیرین کاریها نمود، ساره روی طبیعت خود که یک زن و گرفتار احساس بود، ناراحت شد و از پیشنهاد خود پشیمان گردید! او می دید از نظر روحی دچار وضعی شده است که نمی تواند کودک هووی خود را ببیند و خویشتنداری نماید!

پس از مدتها صبر و تحمل ، سرانجام حوصله اش به سر رفت و از ابراهیم خواست که هاجر و کودکش را بردارد و به نقطه دوردستی ببرد و در آنجا رها کند و برگردد، جایی که از مرگ و زندگی آنان خبری به وی نرسد!

خداوند به ابراهیم وحی نمود که چون این فرزند را از گذشت و فداکاری ساره داری و او که نازاست نمی تواند ناظر وجود فرزند هووی خود باشد، خواهش ساره را قبول کن . سپس ((بُراق )) وسیله سریع السیری فرستاد و ابراهیم و هاجر و اسماعیل سوار شدند و از فلسطین پرواز نمودند و در نقطه ای که امروز شهر ((مکه )) است فرود آمدند.

ابراهیم ، هاجر و فرزند خردسالش را به امر خداوند در نقطه ای مسکوت و دره ای هول انگیز و میان کوههای به هم پیوسته رها کرد و به فلسطین بازگشت .

این یک امتحان بزرگ ، هم برای ابراهیم و هم برای هاجر بود و تقدیر و سرنوشتی که ما از آن سر در نمی آوریم ولی نتایج حاصل از آن را امروز می بینیم و از آن خبر داریم .

ابراهیم ظرفی آب و مقداری غذا که با خود برای هاجر آورده بود، به وی سپرد و سفارش کرد که پس از آن باید امیدوار به فضل خدا باشد. ((هاجر)) نیز که در آن نقطه آرام و بی سرو صدا و در عین حال وحشتناک تنها به سر می برد، دل به خدا داد و به امید فضل او نشست .

آب و نان تمام شد و هاجر تشنه و گرسنه ماند. کم کم براثر بی غذایی ، شیر در پستانش خشک شد و اسماعیل کودک شیرخوارش نیز گرسنه گردید و بنای گریه و بیتابی نهاد. هر لحظه وضع کودک وخیم تر و رقت بارتر می شد. هاجر نیز سراسیمه و پریشان ماند. ناگزیر از جا برخاست و با کمال ناامیدی به جستجوی آب پرداخت .

هاجر دید که در نقطه مقابل ، کنارکوه ((صفا)) آب روانی به چشم می خورد. با اشتیاق زیاد خود را به آنجا رسانید ولی دید خبری از آب نیست . از کوه صفا بالا رفت تا از آن بلندی ببیند آیا در جای دیگر آب هست ؟ در آنجا دید که در دامنه کوه مقابل ((مروه )) که یک کیلومتر از آن فاصله دارد آب در روی زمین موج می زند. از ((صفا)) به زیر آمد و با شتاب به سوی دامنه کوه ((مروه )) روان گردید چون به آنجا رسید دید آبی وجود ندارد و آنجا هم مانند نقاط دیگر آن منطقه محدود و کوهستانی ، شن و سنگ است .

به امید یافتن آب از کوه مروه بالا رفت و به اطراف نگاه کرد و با کمال تعجب دید که در پایین کوه صفا که بار نخست دیده بود، آب به چشم می خورد. از مروه به زیر آمد و به طرف صفا دوید. این آمد و رفت هفت بار تکرار شد و سرانجام از یافتن آب ماءیوس گردید و متوجه شد که آب نیست بلکه سرابی است که از تابش نور آفتاب بر روی شنها به نظر آب می آید. این آمد و رفت هاجر از صفا به مروه و از مروه به صفا در احکام حج اسلامی نیز به یاد او باقی ماند و جزو اعمال حج است که مرد و زن مسلمان باید هنگام انجام مراسم حج هفت بار فاصله بین صفا و مروه را طی کنند.

هاجر که از دسترسی به آب ماءیوس شده بود، به طرف کعبه برگشت تا ببیند بر سر کودک گرسنه اش چه آمده است . هاجر با کمال تعجب دید که از زیر پای کودک که آن را بر زمین می ساییده است ، آب از زمین می جوشد. با ایمانی که به تفضل باریتعالی داشت ، اطمینان یافت که این کار با اعجاز غیبی انجام گرفته است ، هاجر نخست قدری آب به صورت بچه پاشید، سپس دهان او را تر نمود، آنگاه خود آب نوشید و پستان به دهان اسماعیل نهاد و بچه را شیر داد.

جوشیدن آب بدینگونه را عرب ((زمزم )) می گوید و این آب زمزم از آن زمان تا کنون هم از آن نقطه می جوشد و همان ((چاه زمزم )) معروف است .

چون آب در آن درّه دور دست از زمین جوشیده بود، پرندگان با شمّ مخصوص آبیابی از صدها کیلومتر پی به وجود آن بردند و به خط مستقیم به طرف درّه مکه روی آوردند. بر اثر آمد و رفت پرندگان قوم ((جُرْهُم )) که از اعراب اصیل یمن بودند و از سالها قبل در گوشه ای از اراضی حجاز به سر می بردند و به سوی نقطه ای که پرندگان آمد و رفت داشتند روی آوردند، با اجازه هاجر در آنجا رحل اقامت افکندند و بدینگونه شهر مکه پی ریزی شد.

((اسماعیل )) از همین قوم نجیب ، زن گرفت و خود و مادرش نیز در همانجا ماندگار شدند و بدرود حیات گفتند و در نقطه ای در کنار کعبه دفن شدند که آنجا را ((حِجْر اسماعیل )) می گویند.

ابراهیم چند بار به همان کیفیت یعنی به وسیله ((بُراق )) از فلسطین به مکه آمد و زن و فرزندش را ملاقات کرد. یک بار خداوند به وی امر نمود تا با کمک اسماعیل که اینک نوجوانی برازنده بود خانه کعبه را بنا کند.

اسماعیل سنگ می آورد و به دست پدر می داد و او روی هم می نهاد و دیوار کعبه را بالا می برد تا اینکه خانه خدا را بدینگونه بنا کردند. همینکه کار بنای خانه خدا به اتمام رسید ابراهیم گفت : ((خدایا! این نقطه را شهر امنی قرار بده و مردمش را از ثمرات زندگانی روزی ده )).

سپس پدر و پسر دست به دعا برداشتند و گفتند: ((خداوند! این کار را از ما بپذیر، می دانیم که تو شنوا و دانایی . پروردگارا! ما دو تن را چنان قرار ده که همیشه در پیشگاه مقدست سر تعظیم و تکریم فرود آوریم و از دودمان ما نیز مردمی پدیدآور که کاملا تسلیم ذات مقدس تو باشند. خداوندا! در میان اینان پیامبری مبعوث کن تا آیات تو را بر آنان بخواند و حقایق کتاب آسمانی و حکمت و راز آفرینش را به آنان بیاموزد و از آلودگیها پیراسته گرداند(19))). آفریدگارا! مرا چنان قرار ده که پیوسته نماز گزارم و از فرزندانم نیز چنین افرادی پدید آور! پروردگارا! دعای مرا قبول کن !

خداوندا! این نقطه را محل امنی گردان و مرا و فرزندانم را از پرستش بتهابازدار.پروردگارا!این بتها موجب شده اند که بسیاری از مردم گمراه شوند.

((خداوندگارا!من دودمانم رادراین سرزمین غیرقابل کشت و در کنار خانه محترمت ساکن گردانیدم تانمازگزارند،پس دلهای مردم را به سوی آنان گرایش ده و از روزیهای خودبه آنان روزی رسان تانعمت تو را سپاس گزارند(20))).

نام هاجر با صراحت و کنایه در قرآن نیامده است ولی لازم به ذکر نیست که در تمام این موارد یعنی علت آمدن ابراهیم از فلسطین به حجاز و دعا برای فرزندانش و آنچه در سوره بقره و سوره ابراهیم از زبان ابراهیم و اسماعیل حکایت شده است با زندگی هاجر بستگی دارد و در حقیقت داستان اوست که بدینگونه نقل می شود و تردید نیست که مادر اسماعیل ((هاجر)) بوده است. پی نوشتها

1- ( اِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ اِمّا شاکِرا وَ اِمّا کَفُورا ) (سوره انسان ، آیه 3)

2- ( لا اِکْراهَ فِی الدّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ )(سوره بقره ، آیه 256)

3- دراین خصوص نگاه کنیدبه کتاب ((نظام حقوق زن دراسلام ))تاءلیف استادشهیدآیت اللّه مطهری .

4- ( وَاِذْقُلْنا لِلْمَلئِکَة اسْجُدوُا لاِ دَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلیسَ اَب ی وَ اسْتَکْبَرَ وَ ک انَ مِنَ اْلکافِرینَ ) (سوره بقره ، آیه 34)

5- ( وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ اَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وکُلامِنْها رَغَدا حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِالشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمینَ فَاَزَلَّهُماَ الشَّیْطانُ عَنْها فَاَخْرَجَهُما مِمّا کانا فی هِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوابَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ وَلَکُمْ فِی الاَْ رْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ اِلی حی نٍ ) (سوره بقره ، آیه 3635)

6- ( وَ اِذْقُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لاِ دَمَ فَسَجَدوُا اِلاّ اِبْلی سَ اَبی فَقُلْن ا ی ا ادَمُ اِنَّ ه ذ ا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقی اِنَّ لَکَ اَلاّ تَجُوعَ فیها وَ لا تَعْری وَ اَنَّکَ لاتَظْمَؤُا فیها وَ لا تَضْحی فَوَسْوَسَ اِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا ادَمُ هَلْ اَدُلُّکَ عَلی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لا یَبْلی فَاَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْاتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی ثُمَّ اجْتَبیهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدی قالَ اهْبِطا مِنْها جَمیعا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ فَاِمّا یَاءْتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدیً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقی ) (سوره طه ،آیه 123116)

7- ( وَیا ادَمُ اسْکُنْ اَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِالشَّجَرَةَ فَتَکُونامِنَ الظّالِمینَ فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ماوُرِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْاتِهِما وَ قالَما نَهیکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ اِلاّ اَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ اَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدینَ وَقاسَمَهُما اِنّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحی نَ فَدَلّیهُما بِغُروُرٍ فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْاتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِعَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ و نادیهُما رَبُّهُمااَلَمْ اَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ اَقُلْ لَّکُما اِنَّ الشَّیْطانَلَکُما عَدُوُّ مُبی نٌ قالا رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا وَ اِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِری نَ قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ وَ لَکُمْ فِی اْلاَرْضِ مُسْتَقَرُّ وَ مَتاعٌ اِلی حی نٍ قالَ فی ها تَحْیَوْنَ وَفی ها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ ) (سوره اعراف ، آیه 19 - 25)

8- ( فَلَبِثَ فی هِمْ اَلْفَ سَنَةٍ اِلاّ خَمْسی نَ عاماً ) (سوره عنکبوت ، آیه 14)

9- ( وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی اْلاَرْضِ مِنَ الْکافِری نَ دَیّارًا ) (سوره نوح ، آیه 26)

10- ( اِنَّکَ اِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدوُا اِلاّ فاجِرا کَفّارا ) (سوره نوح ، آیه 27)

11- ( رَبِّ اغْفِرْلی وَلِوالِدَیَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِنا وَ لِلْمُؤْمِنی نَ وَاْلمُؤْمِناتِ وَ لاتَزِدِ الظّ الِمی نَ اِلاّتَبارا ) (سوره نوح ، آیه 28)

12- ( حَتّی اِذاجاءَ اَمْرُنا وَفارَالتَّنُّورُ قُلْنَا احمِلْ فی ها مِنْ کُلِّ زَوْجَیْنِ اثْنَینِ وَ اَهلَکَ اِلاّمَنْسَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ ا مَنَ وَ ما امَنَ مَعَهُ اِلاّ قَلی لٌ ) (سوره هود، آیه 40)

13- ( قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتی هُنَّ اَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَلا تُخْزوُنِ فی ضَیْفی اَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشی دٌ ) (سوره هود، آیه 78)

14- ( قالُوا یا لوُطُ اِنّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلوُا اِلَیْکَ فَاءَسْرِ بِاَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ اَحَدٌ اِلا امْراءَتَکَ اِنَّهُ مُصی بُها ما اَصابَهُمْ اِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ اَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَری بٍ ) (سوره هود، آیه 81)

15- ( فَاَنْجَیْناهُ وَ اَهْلَهُ اِلا امْرَاءَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِری نَ ) (سوره اعراف ، آیه 83)

16- از جلمه : ( فَنَجَّیْناهُ وَ اَهْلَهُ اَجْمَعینَ اِلاّ عَجُوزا فِی الْغابِری نَ ) (سوره شعراء، آیه 170 - 171)

17- ( ضَرَبَ اللّهُ مَثلا لِلَّذی نَ کَفَرُوا امْرَاءَتَ نُوحٍ وَ امْرَاءَتَ لوُطٍ کانَتا تَحْتَ عبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحی نَ فَخانَتا هُما فَلَمْ یُغنِیا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَیْئا وَّقی لَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلی نَ ) (سوره تحریم ، آیه 10) 18- ( وَ اِذْقالَ اِبْراهی مُ لاَِ بی هِ ازَرَ اَتَتَّخِذُ اَصْناما الِهَةً ) (سوره انعام ، آیه 74)

19- سوره بقره ، آیه 125 - 129.

20- ( رَبَّنا اِنّی اَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّم ، رَبَّنا لِیُقی مُوا الصَّلوةَ فَاجْعَلْ اَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوی اِلَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَالثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُروُنَ ) (سوره ابراهیم ، آیه 37)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۱۳
قدرت اکبرنیا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی