شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۳۶ ق.ظ
گرایش های فمینیسم
انواع گرایش های فمینیسم چیست؟
واژه ی فمینیسم را نخستین بار چارلز فوریه سوسیالیست
قرن نوزدهم برای دفاع از حقوق زنان به کار برد. در ابتدای قرن بیستم میلادی
و در جریان موج اول فمینیسم و تلاش برای کسب حق رأی، عده ی زیادی از زنان
خود را فمینیست نامیدند. واژه ای با که با آغاز دهه های شصت و هفتاد میلادی
و اوج گرفتن موج دوم جای خودش را در ادبیات، سیاست، هنر، تاریخ، اقتصاد،
حقوق، انسان شناسی و جامعه شناسی نیز باز کرد. فمینسم در پی نقد همه ی
اندیشه ها بود.
در پاسخ به سؤالی در باره ی چیستی فمینیسم، پاسخی جامع و مانع نمی توان داد. گروهی آن را جنبشی سازمان یافته برای به دست آوردن حقوق زنان قلمداد می کنند، گروهی آن را چشم اندازی در پی رفع کردن فرودستی، ستم، نابرابری ها و بی عدالتی ها علیه زنان می دانند و گروهی نیز آن را یک ایدئولوژی می پندارند که هدفش نه فقط برابری زنان و مردان که دگرگون سازی تمام ساختارهای اجتماعی است. با وجود تعریف های گوناگون، فمینیست ها همگی معتقدند که به زنان به خاطر جنس شان (جنسیت شان) ظلم شده است.
تعریف هایی که فمینیست ها از فمینیسم کرده اند تحت تأثیر تربیت، ایدئولوژی یا طبقه ی آن ها شکل گرفته است. فمینیست های لیبرال بر لزوم برابری در عرصه ی عمومی تأکید می کنند، فمینیست های مارکسیست نظام سرمایه داری را عامل اصلی تبعیض جنسیتی بر می شمارند، فمینیست های رادیکال مردسالاری در حوزه ی عمومی و خصوصی را زیر سؤال می برند و از نظریات روان کاوانه برای تفسیر نابرابری سود می برند و فمینیست های سوسیالیست مردسالاری و سرمایه داری را با هم نقد می کنند و راهکار ارائه می دهند.
فمینیسم سیاه، اکوفمینیسم، فمینیسم پسااستعماری و پسافمینیسم نیز نمونه هایی از دیگر انواع فمینیسم است که در موج سوم فمینیسم پا به عرصه ی وجود گذاشته اند. در ادامه، گرایش های مختلف فمینیستی به اختصار معرفی می شوند:
فمینیسم لیبرال
فمنیسم لیبرال یکی از شناخته شده ترین گرایش های اندیشه فمنیستی است، چهره معتدل یا رسمی فمنیسم را نشان می دهد و به تبیین جایگاه زنان بر اساس 1) حقوق برابر، و 2) موانع مصنوعی در برابر مشارکت زنان در عرصه عمومی که فراسوی خانواده و خانه داری واقع شده می پردازد. بیشتر نوشته های مردم پسند در مورد مشاغل زنان، برابری زن و مرد در مقام والدین، و نیاز به آموزش فارغ از جنسیت برای کودکان بر پایه همین نظریه هستند.
فمنیستهای لیبرال، در تبیین نابرابری جنسی به مواردی همچون تقسیم کار جنسی، جدایی عرصه عمومی و خصوصی (که مردان بیشتر در عرصه نخستین و زنان عرصه دوم جای دارند)، و فرایند اجتماعی کردن کودکان بگونه ای که بتوانند در بزرگسالی نقشی متناسب با جنسیت شان ایفا کنند، اکتفا می کنند.
به نظر فمینستهای لیبرال، نظام لیبرالیستی با برخورداری از نهادها و حقوق معین قانونی اش بیش از هر جامعه دیگری اجازه آزادی و برابری فردی می دهد؛ اما حتی اینجا هم فرصتهای برابر، با نژادپرستی و تبعیض جنسی مخدوش می گردد. تبعیض جنسی مثل نژادپرستی انسانها را در قالب شخصیتی انعطاف ناپذیر محبوس و اجتماع را از شکوفایی استعداد اعضای آن محروم می کند، از آنجا که زنان را دست کم می گیرد از شکوفایی گرامی ترین ارزشهای فرهنگی جلوگیری می کند.
لیبرالها معتقدند به بیشتر انسانها می توان آموزش داد تا منطقی بودن انتقاد فمنیسمی از روابط تبعیض آمیز اجتماعی را درک کنند. برنامه های فمنیسم لیبرال برای از میان برداشتن نابرابری جنسی عبارتند از 1) بسیج امکانات سیاسی و قانونی که در حال حاضر برای تغییر وضع در دسترس اند؛ 2) تامین فرصت های برابر اقتصادی؛ و 3) اصلاح نهادهای خانواده، مدرسه، و رسانه های همگانی. در مجموع، تمرکز فمنیسم لیبرال بر اصلاح جامعه است، نه تغییر انقلابی آن.
فمینیسم مارکسیستی
مبانی و چارچوب نظری فمینیسم مارکسیستی برآمده از آراء مارکس و انگلس است. کتاب «منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» انگلس، منبعِ کلاسیکِ فمینیست های مارکسیست است. بسیاری از داده های انسان شناسانه این رویکرد بر اساس نظریات مورگان طرح ریزی شده است. افرادی همچون اگوست ببل، کلارا زتکین، الکساندرا کولنتای، ایولین رید، و لیز واگل، صاحب نظران اصلی فمینیسم مارکسیستی به شمار می آیند.
این گرایش از اندیشه فمینیستی بر اساس الگوی تحلیلی اندیشه مارکسیستی به تبیین چرایی موقعیت تحت ستم زنان می پردازد و پس از آن توضیح می دهد که برای تغییر این وضعیت چگونه باید مبارزه کرد. معتقدین به فمینیسم مارکسیستی بر این نظرند که اساس ستمی که بر زنان روا می رود ناشی از مالکیت خصوصی، تقسیم کار جنسیتی و در آخر نظام خانواده مردسالار است. از دیگر سو، نظام سرمایه داری را عامل اصلی بازتولید این نابرابری می دانند. به بیان دیگر، دشمن اصلی فمینیست های مارکسیست، نظام طبقاتی (اقتصادی) است که زنان را در موقعیت فرودست جای داده است. استراتژی پیشنهادی فمینیست های مارکسیست برای تغییر وضعیت موجود و رفع نابرابری های جنسیتی، تلاش برای تحقق انقلاب سوسیالیستی و تاسیس جامعه کمونیستی است که تحت لوای آن موقعیت زنان با مردان برابر خواهد شد.
بدین ترتیب، جنبش فمینیستی باید بر زنان کارگر متمرکز باشد و مبارزه اصلی خود را مبارزه طبقاتی بداند. حوزه عمل فمنیست های مارکسیست، عرصه عمومی است، و بیشتر بر طبقات فرودست جامعه تمرکز دارد. فمنیست های مارکسیست تلاش دارند تا زنانِ کارگر را به جمع نیروهای خواهان انقلاب سوسیالیستی ملحق کنند.
فمینیسم رادیکال
یکی از اصلی ترین تفاوت های فمینیسم رادیکال با گرایش های فمینیستی متقدم بر آن، نشات نگرفتنش از دستگاه های دیگر اندیشه است، دستگاه هایی که فمینیست های رادیکال «مردانه» تلقی می کنند. فمینیسم رادیکال به زنانگی ارزش مثبتی بخشیده و زنان را به مثابه طبقه ای فرودست در برابر مردان قلمداد می کند. شاید بتوان گفت عمده ترین مفهوم در این جریان فمینیستی «ستم جنسی» به عنوان کهن ترین و شدیدترین شکل نابرابری است، ستمی که زنان به واسطه زن بودن خود متحمل آن می شوند. البته فمینیست های رادیکال تنها به نقد ستمی که بر زنان روا داشته می شود اکتفا نمی کند بلکه پیشتر رفته و تمامی اشکال سلطه و سرکوب را ناشی از تفوق مردانه اعلام می دارد.
فمینیسم رادیکال به رغم شباهت روش شناختی با جریان های سوسیالیستی – مارکسیستی، از منتقدان جدی آنان به شمار می رود. آنان به جای مساله «کار و تولید»، بر احساسات جنسی و جامعه پذیری زنان تاکید می کنند و اعلام می دارند که هر زنی، فارغ از طبقه، نژاد، گروه سنی و… منافع مشترکی با دیگر زنان دارد. توالی منطقی چنین تفکری، تلقی مردان به عنوان یک گروه دشمن و جدایی طلبی جنسیتی است؛ امری که خود به نقد «ناهمجنس گرایی» نیز منتهی می شود.
رادیکال ها اگرچه سلطه طلبی مردانه را نه امری ذاتی، بلکه ساختاری اجتماعی تلقی می کنند، اما از آن جا که ستم جنسی را عمیقاً تثبیت شده می دانند از مدلی انقلابی برای تغییر اجتماعی دفاع می کنند.
فمینیسم روانکاوانه
اصطلاح «روان کاوی» برگرفته از نظریهای است که فروید در سه مقاله درباره ی نظریه ی جنسی از آن استفاده کرد و رشد زنانگی را بر اساس «رشک ورزی به آلت نرینه» در دختر، و رشد مردانگی را بر حسب «عقده ی ادیپ» به مثابه ی نفی مادر دانست. با نقدهایی که فمینیستها، به خصوص موج دومیها، به فروید وارد آوردند و نظریات روان کاوانهی او را دارای سوگیری جنسیتی دانستند، نظریههای روان کاوانهی جدیدی شکل گرفتند که به نظریه های جنسیت معروف شدند.
فمینیست ها از نظریات روان کاوانه ی فروید برای توضیح این مسأله استفاده کردند که چهطور آموزشهای دوران کودکی بر ناخودآگاه انسان اثر گذاشته و در دوران بزرگسالی سرباز می کند. نانسی چودوروف، کارول گیلیکان، کیت میلت و ژولیت میچل را می توان جزء فمینیست های روانکاو به حساب آورد. به طور مثال چودوروف به نقش مادر در به آغوش کشیدن فرزند و هویت یابی جنسی فرزند از طریق مادر اشاره می کند و توضیح می دهد که چرا پسران زودتر مستقل شده و دختران علاقهمند به برقراری ارتباطهای عاطفی هستند.
ژاک لاکان، یکی دیگر از مفسران روش فروید و از تأثیرگذاران بر فمینیسم روانکاوانه است که عدم برخورداری از آلت تناسلی را نمادی فرهنگی می داند و از تعبیرات زیست شناختی فروید فاصله می گیرد. او در عین حال بر رابطه ی هویت یابی جنسی و یادگیری زبان تأکید می کند. ایریگاری، یکی از شاگردان و منتقدان لاکان است و در کنار هلن سیکسو از بانیان مکتب “نوشتار زنانه” شمرده می شود. مکتبی که می خواهد از موضع بدن زنان بنویسد و زنانه نوشتن را ترویج دهد.
فمینیسم سوسیالیستی
در نتیجه مجادلات میان فمینیست های رادیکال و فمینیست های مارکسیست، بر سر علتِ فرودستی زنان و چگونگی تغییر وضعیت در دهه 1970 رایج بود؛ نظریه های جدیدی شکل گرفتند که به فمینیسم سوسیالیستی شهرت یافتند. ژولیت میشل، هایدی هارتمن، و آلیسون جگر از جمله صاحب نظران اصلی این گرایش نظری هستند. مقاله «ازدواج ناموفق فمینیسم و مارکسیسم»، اثر هایدی هارتمن، از جمله آثار کلاسیک این جریان فکری است.
مسئله اصلی فمینیست های سوسیالیست توضیح چگونگی ترکیب نظام سرمایه داری و نظام مردسالاری است. به بیان دیگر، آنها معتقدند که برای تحلیل وضعیت فرودستی زنان و همچنین طراحی استراتژی مبارزاتی برای تغییر وضعیت نباید صرفاً نگاهی تک بعدی داشت (صرفاً طبقاتی مانند مارکسیست ها و یا صرفاً روانکاوانه مانند برخی رادیکال ها)؛ بلکه باید مجموعه ای از شرایط و علل را در ایجاد موقعیت فرودست زنان بررسی نمود.
از این رو، فمینیست های سوسیالیست، معتقدند که برای تغییر وضعیت موجود در جهت رسیدن به جامعه برابر باید مبارزه ای «همزمان» با نظام مردسالاری و سرمایه داری صورت پذیرد. بدین ترتیب، فضای عمل و حوزه مبارزه از نظر فمنیست های سوسیالیست محدود به کارخانه ها نیست، بلکه مجموعه حوزه های عمومی و خصوصی که زنان در آنها مورد تبعیض قرار دارند، مکانی برای مبارزه است. در واقع، شیوه عمل فمینیست های سوسیالیست، شیوه چند جانبه است.
فمینیسم سیاه
جرقه زیر سوال بردن جامعیت مفهوم زن در فمینیسم از مبارزات زنان سیاه پوست (در جهت رفع ستم از خود) زده شد. جریان فمینیسم سیاه در موازات مبارزات دهه های 50 و 60 سیاه پوستان آمریکا و در کنار موج دوم مبارزات ضد آپارتید تئوریزه شد که از بزرگان این گرایش فمینیسم می توان به بل هوکس اشاره کرد. در واقع فمینیستهای سیاه این مساله که همه زنها صرف زن بودن در یک جبهه اند را زیر سوال برد. نتایج مصیبت بار مبارزات فمینیست های پیشین (که بیشترشان سفید و بورژوا بودند) و تناقضات موجود، در واقع برهان هایی قوی برای لزوم بازنگری بودند. به عنوان مثال، خانواده که یکی از نهادهای مورد انتقاد فمینیسم (الالخصوص رادیکال) بود، اتفاقاً برای زنان سیاه نهادی بود که از آنها در مقابل اشکال دیگر سرکوب (نژادی) محافظت می کرد، و سعی فمینیستهای غالب آن زمان برای تضعیف آن می توانست معادل تشدید سرکوب زنان سیاه باشد. در واقع فمینیست های سیاه معتقد بودند این نظر باید در فمینیسم تئوریزه شود که سرکوب ماهیتی چند وجهی دارد و باید که کلیت آنرا در مورد زنان مورد انتقاد قرار داد. ایده این حرکت فمینیستهای سیاه از نظرات فمینیستهای سوسیالیست می آمد که به ماهیت دوگانه سرکوب طبقاتی – جنسی معتقد بودند و فمینیستهای سیاه با تاکیدی زیاد نژاد را هم به عنوان یکی از عظیم ترین نمادهای سرکوب وارد این چند وجهی می کردند.
فمینیسم پساساختارگرا
تحت تاثیر تئوری های پساساختارگرایانه و پسامدرن که توسط فیسوفانی چون فوکو (به عنوان فیلسوفی پساساختارگرا) و دریدا و لیوتار (به عنوان تئوریسین های پسامدرنیسم) نقش بارزی در گفتمان غالب دهه 80 داشتند، باعث بوجود آمدن ترکیبی شد بنام فمینیسم پسامدرن یا پساساختار گرا. در واقع، فمینیسم پساساختارگرا از طریق فوکو به تئوریهای روانشناسی (فروید، لاکان، باتای) وصل می شد. فمینیستهای سیاه پیش از آن جرقه این مساله را زده بودند که در کلیت مفهوم «زن» می توان تشکیک کرد. هرچند جواب آنها به مساله اضافه کردن جنبه ای بنام نژاد بر چند وجهی سرکوب بود اما به این مساله می توان اینگونه هم پاسخ داد که اصولا مفهوم زن کلیت ندارد و فمنیست ها با پذیرفتن این کلیت مرتکب اشتباه مفهومی مهلکی شده اند. این دیدگاه کاملاً با نگاه پسامدرن به مفاهیم سازگار است؛ در نتیجه بوجود آمدن این ترکیب (فمینیسم با پسامردنیسم) اجتناب ناپذیر می نمود. حتی شاید بشود اینگونه هم به مساله نگاه کرد که یک پسامدرن صرف پسامدرن بودن، هر نوع مفهومی که بر گرفته از ذهنیت کلیت ساز (یکی از مفاهیم پایه ای مدرنیته) است را رد می کند. پس نمی تواند پذیرای مفاهیم زن و مرد، و تفکیک دو جنس باشد و صرفِ پسامدرن بودن بالاجبار به نوعی فمینیست هم هست. این نکته هم حائز اهمیت است که با وجود تفکیکهایی که بسیاری بین پسامدرنیته و پساساختارگرایی قائلند، به دلیل همپوشانی زیاد و تمرکز مطلب حاضر روی فمینیسم، در مطلب حاضر این دو را معادل و در یک مفهوم کلی فمینیسم پساساختارگرا – پسامدرن مورد بررسی قرار دادیم.
فمینیسم پسااستعماری
فینیسم پسااستعماری (Postcolonial) از آبشخور فکری فمینسم پسامدرن – پساساختارگرا و بستر مبارزات ضد استعماری ملت های شرقی جوانه زد. این گرایش فمینیستی شباهت زیادی به فمینسم سیاه دارد با این تفاوت که جامعه به حاشیه رانده شده ای که در تعریف «زن» آنرا نادیده می گیرند، بجای اینکه درون جامعه اصلی باشد در سرزمین دیگری است. از یک طرف آلیس واکر از نظریه پردازانی است که حیطه کارهایش کلاً شامل جوامع در حاشیه، چه سیاه چه مستعمرات می شود (می توان از او به عنوان حلقه ارتباطی فمینسم سیاه و پسااستعماری نام برد)؛ از طرف دیگر متفکرانی چون فرانس فانون و ادوارد سعید در جوامع آزاد شده از استعمار مستقیم در حال نقد قوم مداری غربی بودند. در نهایت افرادی چون گاتاری، اسپیواک و رِی چاو در این فضا به تولید اندیشه فمینیسم پسااستعماری پرداختند که در واقع وارد کردن مساله زنان در نقد قوم مداری غربی بود. مشابه شرایط سیاهان، نادیده گرفتن شرایط خاص آن جوامع در تعریف فمینیسم عوارض جانبی حضور فمینیسم در آن جوامع را موجب شده است. برای مثال می توان به مساله حجاب اشاره کرد. فمینیستهای غربی از ابتدا این مفهوم را به سرکوب زنان پیوند زدند و سعی کردند کشف حجاب را در بسته مدرنیته اعمال شده از طرف استعمارگران که با عنوان متمدن سازی سعی در تزریق آن به جوامع استعمار شده داشت، جای دهند. این اشتباه باعث شد جنبشهای ضد استعماری و ملی این سرزمینها با حجاب زنان پیوند خورد. در واقع عکس العمل این جوامع در مقابل اعمال فرهنگ بیگانه (به نام مدرنیزاسیون) متاسفانه با تاکید روی مفهوم حجاب – که نوعی سرکوب زنان است – همراه شد. سرکوبی که یکی از دلایل اصلی آن اشتباه فمینیست های سفید غربی در پیوند نامیمون مساله حجاب با پروژه متمدن سازی است.
پسافمینیسم
بد نیست اشاره ای هم به پسافمینیستها داشته باشیم. پسا فمینیست ها مشابه فمینست های پست مدرن دست روی مفهوم کلی زن می گذارند با این تفاوت که بحث آنها تنها نقد نیست بلکه این تاکید روی کلیت مفهوم زن را نه تنها اشتباه (چونان فمینیست های پسامدرن) بلکه «مضر» می دانند و بر این عقیده اند که با تعریف فمینیسم، خود پایه اول ستم بر بخشی از جامعه که مدعی دفاع از آنها هستیم را گذاشته ایم: یعنی تفکیک مفهومی زن و مرد. بر اساس این استدلال پسافمینیست ها خود را صراحتاً مخالف فیمینسم معرفی می کنند.
در پایان، جا دارد اشاره ای هم به نظریه کوئیر داشته باشیم که مدعی طیفی بودن جنسیت است. این نظریه روی ترنس ها و وجود انواع مختلف بدن و روحیات (مثلاً تن زنانه روحیات مردانه، تن مردانه روحیات زنانه، تن ترنس روحیات مردانه، تن ترنس روحیات زنانه و…) تاکید دارد و هم می شود گفت الهام گرفته از ترکیب فمینیسم روانشناسانه و گفتمان پسامدرن بوده و شاهدی است بر ایده فمینیستهای پسامدرن و پسافمینیست ها. البته یک استفاده دیگر از ترکیب پسافمینیسم می شود. در این کاربرد پسافمینیسم معادل جامعه ای در نظر گرفته می شود که به برابری جنسیتی رسیده و عده ای مدعی این اند که حداقل در جامعه آنها چنین است.
********
فمینیسم باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی زن و مرد است. فمینیسم مباحثهای است که از جنبشها، نظریهها و فلسفههای گوناگون تشکیل شده است که در ارتباط با تبعیض جنسیتی هستند و از برابری برای زنان دفاع کرده و برای حقوق زنان و مسایل زنان مبارزه میکند.
واژهٔ فمینیسم را نخستین بار شارل فوریه، سوسیالیست قرن نوزدهمی برای دفاع از جنبش حقوق زنان به کار برد.
فمینیسم مجموعهٔ گستردهای از نظریات اجتماعی، جنبشهای سیاسی، و بینشهای فلسفی است که عمدتاً به وسیلهٔ زنان برانگیخته شدهاند یا از آنان الهام گرفتهاند، مخصوصا در زمینه شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنها. به عنوان یک جنبش اجتماعی، فمینیسم بیشترین تمرکز خود را معطوف به تحدید نابرابریهای جنسیتی و پیشبرد حقوق، علایق و مسایل زنان کردهاست. فمینیسم عمدتاً از ابتدای قرن ۱۹ پدید آمد. زمانی که مردم به طور وسیع این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب میشوند.
در طی یک قرن و نیم، جنبش رو به رشد زنان هدف خود را تغییر ساختارهای اقتصادی-اجتماعی و سیاسی مبتنی بر تبعیض جنسیتی علیه زنان قرار داده است.
فمینیستهای اوّلیه را به اصطلاح «موج اوّل» مینامند. نهضتهای حقطلبانه زنان تا سال ۱۹۶۰ جزء موج اوّل هستند. اوّلین آثار زنان در این موج از نقش محدود زنان انتقاد میکنند، بدون اینکه لزوماً به وضعیت نامساعد آنان اشاره کرده و یا مردان را از این بابت سرزنش کنند. موج اوّل فمینیستی با روشنگریهای مری ولستون کرافت و بیانیه ۳۰۰ صفحهایاش در سال ۱۷۹۲ در انگلستان آغاز شد.
این جنبش در طول سالهای بعد، با ظهور موج دوم فمینیسم و موج سوم فمینیسم کاملتر شد. فمینیسم سعی میکند تا ضمن درک دلایل نابرابریهای موجود، تمرکز خود را به سیاستهای جنسیتی، معادلات قدرت و جنسیت معطوف نماید.
موضوعهای کلّی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی، شیءانگاری، بیداد و مردسالاری/پدرسالاری هستند. فعّالان فمینیست به مواردی مانند حقوق تولیدمثلی، خشونت خانگی، برابری دستمزد، آزار جنسی، و تبعیض جنسیتی میپردازند.
جوهرهٔ فمینیسم آن است که حقوق، مزیتها، مقام، و وظایف نبایستی از روی جنسیت مشخص شوند. به رغم اینکه بسیاری از رهبران فمینیسم زنان بودهاند ولی این بدان معنا نیست که تمام فمینیستها زن بودهاند/هستند.
تمام فمینیستها به اصل موضوع تلاش برای احقاق حقوق زنان معتقد هستند، ولی در مورد علل این ستمدیدگی و روشهای مبارزه با آن اختلاف وجود دارد و همین مسأله موجب همراهی فمینیسم با پسوندهای متفاوت شده است.
فمینیسم (به عنوان جنبش اصالت زنان) بخشی از پدیده یا جنبش توجه به دیگری یا اصالت دیگری است، جنبشی
که در قلمرو نژاد، قومیت و جنسیت پدیدار شد. فمینیسم در عین حال توجّهبرانگیزترین بخش این جنبش نیز هست که روایتهای مختلفی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف دارد.
خاستگاهها
در طول تاریخ حامیان برابری جنسیتها و حقوق زنان را میتوان یافت. برای مثال، ملکه تئودورا از روم شرقی یکی از طرفداران وضع قوانینی بود که موجب حمایتهای بیشتر از زنان و آزادیهای بیشتر در امور زنان میگشت، و کریستین د پیزان، اولین نویسنده حرفهای زن، بسیاری از عقاید فمینیستی را بسیار زودتر از سال ۱۳۰۰ میلادی در مقابله با کوششهایی که جهت محدود کردن ارثبری زنان و عضویت در اتحادیه انجام میگرفت ارتقا داد. به هر حال، بیش از چند قرن از یکپارچگی فمینیسم به عنوان یک فلسفه گسترده و جنبش اجتماعی نگذشتهاست.
تاریخ فمینیسم مدرن به عنوان یک فلسفه و جنبش اغلب باز میگردد به روشنفکری با روشنفکرانی همچون مری ورتلی مونتاگو و مارکوئیز د کاندورست که از تحصیلات زنان پشتیبانی میکردند. اولین مجمع علمی زنان در سال ۱۷۸۵ در میدلبورگ، شهری در جنوب جمهوری هلند بنیان نهاده شد. در طی این دوره وجود روزنامههایی برای زنان که مبتنی بر موضوعاتی همچون علم بود به خوبی عمومی گردید. مری ولستن کرفت «یک حمایت کننده از حقوق زنان» در سال (۱۷۹۲) یکی از اولین عاملانی است که بدون شک میتواند فمینیست نامیده شود.
فمینیسم در قرن نوزدهم یک جنبش نهادینه شد تا این که مردم به گونهای افزونتر نسبت به رفتار ناعادلانه با زنان آگاهی یابند. شارل فوریه سوسیالیست آرمانخواه در سال ۱۸۳۷ کلمه «فمینیسم» را اختراع نمود، و معتقد بود که گسترش پشتیبانی از حقوق زنان در همه جوامع زودتر از سال ۱۸۰۸ پیشرفت خواهد کرد. از اولین همایش حقوق زنان در سنکا فالز، نیویورک در سال ۱۸۴۸ جنبشی سازمانیافته تاریخگذاری شد. در سال ۱۸۶۹، جان استوارت میل کتاب پیروی از زنان را به جهت اثبات این که «تبعیت قانونی تنها یک جنس از دیگری اشتباه بوده... و ...یکی از رئوس موانع جهت پیشرفت انسان است» منتشر نمود.
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم زنان در بسیاری از کشورها توانستند به حق رای و شرکت در انتخابات دست یابند. نیوزیلند در سال ۱۸۹۳ اولین این کشورها بود. با کمک کیت شپارد طرفدار دادن حق رای یا حق انتخاب به زنان، مخصوصا در سالهای پایانی جنگ جهانی اول پیشرفت کرد. دلایل این امر متفاوت بود، اما همه آنها یک خواسته را که تصدیق همکاری و مساعدت زنان در طول جنگ بود در بر داشت، و همچنین تحت تأثیر قدرت نطق و بیانی که دو طرف در زمان توجیه تلاشهای جنگیشان استفاده کردند واقع شد. برای مثال از زمانی که نکات چهاردهگانه وودرا ویلسون خود تصمیمگیری را به عنوان اساس جامعه به رسمیت شناخت، تزویر در نظر نگرفتن حق نیمی از جوامع مدرن از دادن حق رای مشکل شد.
گرایشهای فمینیسم
برخی از تئوریهای فمینیستی فرضیات پایه راجع به جنسیت، تفاوت جنسیت و تمایلات جنسی، شامل مقوله خود زنان را به عنوان یک عقیده کل نگر مورد تحقیق قرار میدهند، سایر تئوریها (به جای ارائه تعدد جنسیتها) مذکر / مونث بودن را کاملاً به صورت دوشاخهای مورد تحقیق قرار میدهند. معذالک دیگر تئوریهای فمینیستی مفهوم «زن» را بصورت عادی تلقی و تحلیلها و مقالات انتقادی خاص از نابرابری جنسیت، تهیه میکنند،
و بیشتر جنبشهای اجتماعی فمینیستی حقها، علایق و مسائل زنان را ترویج میکنند. سالهاست که چندین زیر مجموعه از ایدئولوژی فمینیستی گسترش پیدا کردهاست. جنبشهای فمینیستی اولیه و نخستین اغلب موج اولیه فمینیستها، و فمینیستهای حدودا بعد از سال ۱۹۶۰ موج دوم فمینیستها نامیده میشوند. اخیرا، در حالی که موج دوم فمینیستها هنوز فعال میباشند بعضی از فمینیستهای جوانتر خود را به عنوان موج سوم فمینیستها معرفی کردهاند.
وندی کامینر، در کتاب خود «یک آزادی هراسناک: گریز زنان از برابری» تضادهای دیگر میان فرمهای فمینیسم را شناسائی میکند: تضاد میان چیزی که او آن را فمینیسم «تساوی گرا» و «طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی» مینامد. او فمینیسم تساوی گرا را به عنوان ارتقا دهنده برابری بین زنان و مردان از طریق اهدای حقوق برابر در نظر میگیرد. فمینیستهای طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی ترجیح میدهند که بر روی حمایتهای قانونی برای زنان، همچون قوانین استخدام و قوانین طلاق که از زنان محافظت مینمایند متمرکز باشند، گاه از محدودیت حقوق مردان، همچون سخنرانی آزاد (مخصوصا، حق تولید و مصرف نقاشیهای مستهجن) حمایت میکنند. اگرچه کتاب متعلق به زمان پیش از وقوع موج سوم فمینیست میباشد، کمینر هر دو جریان محافظه کار و تساوی گرا را در محدوده موج اول و موج دوم فمینیسم شناسائی میکند.
برخی از فمینیستهای طرفدار اصلاحات اساسی، همچون مری دالی، شارلوت بانچ و مریلین فریه، از جداسازی & امدش؛ یک جداسازی کامل از مذکر و مونث در جامعه و فرهنگ & امدش حمایت کرده اند؛ در حالی که دیگران نه تنها ارتباط مابین مردان و زنان را بلکه بسیاری از معانی «مرد» و «زن» را به خوبی مورد تحقیق قرار میدهند (تئوری غیر عادی را در نظر بگیرید). بعضی معتقدند که وظایف جنسی، هویت جنسی و تمایلات جنسی خودشان ساختهای اجتماعی میباشند (همچنین پیروی از قانون دیگران را در نظربگیرید). برای این فمینیستها، فمینیسم یکی از مفاهیم ابتدائی نجات بشریت میباشد (یعنی، آزادی مردان بمانند آزادی زنان است.)
«درباره» فمینیسم در باب این که کدام یک از انواع آن باید منحصرا برچسب خورده یا مورد تفکر قرار گیرد مباحثاتی وجود دارد. همچنین اعتقادات مشترکی هچون ظلم به وسیله پدر سالاری و یا سرمایه داری ، و اعتقاد به این که آنها با هم مترادف هستند وجود دارد.
زیرمجموعههایی از فمینیسم
در پاسخ به سؤالی در باره ی چیستی فمینیسم، پاسخی جامع و مانع نمی توان داد. گروهی آن را جنبشی سازمان یافته برای به دست آوردن حقوق زنان قلمداد می کنند، گروهی آن را چشم اندازی در پی رفع کردن فرودستی، ستم، نابرابری ها و بی عدالتی ها علیه زنان می دانند و گروهی نیز آن را یک ایدئولوژی می پندارند که هدفش نه فقط برابری زنان و مردان که دگرگون سازی تمام ساختارهای اجتماعی است. با وجود تعریف های گوناگون، فمینیست ها همگی معتقدند که به زنان به خاطر جنس شان (جنسیت شان) ظلم شده است.
تعریف هایی که فمینیست ها از فمینیسم کرده اند تحت تأثیر تربیت، ایدئولوژی یا طبقه ی آن ها شکل گرفته است. فمینیست های لیبرال بر لزوم برابری در عرصه ی عمومی تأکید می کنند، فمینیست های مارکسیست نظام سرمایه داری را عامل اصلی تبعیض جنسیتی بر می شمارند، فمینیست های رادیکال مردسالاری در حوزه ی عمومی و خصوصی را زیر سؤال می برند و از نظریات روان کاوانه برای تفسیر نابرابری سود می برند و فمینیست های سوسیالیست مردسالاری و سرمایه داری را با هم نقد می کنند و راهکار ارائه می دهند.
فمینیسم سیاه، اکوفمینیسم، فمینیسم پسااستعماری و پسافمینیسم نیز نمونه هایی از دیگر انواع فمینیسم است که در موج سوم فمینیسم پا به عرصه ی وجود گذاشته اند. در ادامه، گرایش های مختلف فمینیستی به اختصار معرفی می شوند:
فمینیسم لیبرال
فمنیسم لیبرال یکی از شناخته شده ترین گرایش های اندیشه فمنیستی است، چهره معتدل یا رسمی فمنیسم را نشان می دهد و به تبیین جایگاه زنان بر اساس 1) حقوق برابر، و 2) موانع مصنوعی در برابر مشارکت زنان در عرصه عمومی که فراسوی خانواده و خانه داری واقع شده می پردازد. بیشتر نوشته های مردم پسند در مورد مشاغل زنان، برابری زن و مرد در مقام والدین، و نیاز به آموزش فارغ از جنسیت برای کودکان بر پایه همین نظریه هستند.
فمنیستهای لیبرال، در تبیین نابرابری جنسی به مواردی همچون تقسیم کار جنسی، جدایی عرصه عمومی و خصوصی (که مردان بیشتر در عرصه نخستین و زنان عرصه دوم جای دارند)، و فرایند اجتماعی کردن کودکان بگونه ای که بتوانند در بزرگسالی نقشی متناسب با جنسیت شان ایفا کنند، اکتفا می کنند.
به نظر فمینستهای لیبرال، نظام لیبرالیستی با برخورداری از نهادها و حقوق معین قانونی اش بیش از هر جامعه دیگری اجازه آزادی و برابری فردی می دهد؛ اما حتی اینجا هم فرصتهای برابر، با نژادپرستی و تبعیض جنسی مخدوش می گردد. تبعیض جنسی مثل نژادپرستی انسانها را در قالب شخصیتی انعطاف ناپذیر محبوس و اجتماع را از شکوفایی استعداد اعضای آن محروم می کند، از آنجا که زنان را دست کم می گیرد از شکوفایی گرامی ترین ارزشهای فرهنگی جلوگیری می کند.
لیبرالها معتقدند به بیشتر انسانها می توان آموزش داد تا منطقی بودن انتقاد فمنیسمی از روابط تبعیض آمیز اجتماعی را درک کنند. برنامه های فمنیسم لیبرال برای از میان برداشتن نابرابری جنسی عبارتند از 1) بسیج امکانات سیاسی و قانونی که در حال حاضر برای تغییر وضع در دسترس اند؛ 2) تامین فرصت های برابر اقتصادی؛ و 3) اصلاح نهادهای خانواده، مدرسه، و رسانه های همگانی. در مجموع، تمرکز فمنیسم لیبرال بر اصلاح جامعه است، نه تغییر انقلابی آن.
فمینیسم مارکسیستی
مبانی و چارچوب نظری فمینیسم مارکسیستی برآمده از آراء مارکس و انگلس است. کتاب «منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» انگلس، منبعِ کلاسیکِ فمینیست های مارکسیست است. بسیاری از داده های انسان شناسانه این رویکرد بر اساس نظریات مورگان طرح ریزی شده است. افرادی همچون اگوست ببل، کلارا زتکین، الکساندرا کولنتای، ایولین رید، و لیز واگل، صاحب نظران اصلی فمینیسم مارکسیستی به شمار می آیند.
این گرایش از اندیشه فمینیستی بر اساس الگوی تحلیلی اندیشه مارکسیستی به تبیین چرایی موقعیت تحت ستم زنان می پردازد و پس از آن توضیح می دهد که برای تغییر این وضعیت چگونه باید مبارزه کرد. معتقدین به فمینیسم مارکسیستی بر این نظرند که اساس ستمی که بر زنان روا می رود ناشی از مالکیت خصوصی، تقسیم کار جنسیتی و در آخر نظام خانواده مردسالار است. از دیگر سو، نظام سرمایه داری را عامل اصلی بازتولید این نابرابری می دانند. به بیان دیگر، دشمن اصلی فمینیست های مارکسیست، نظام طبقاتی (اقتصادی) است که زنان را در موقعیت فرودست جای داده است. استراتژی پیشنهادی فمینیست های مارکسیست برای تغییر وضعیت موجود و رفع نابرابری های جنسیتی، تلاش برای تحقق انقلاب سوسیالیستی و تاسیس جامعه کمونیستی است که تحت لوای آن موقعیت زنان با مردان برابر خواهد شد.
بدین ترتیب، جنبش فمینیستی باید بر زنان کارگر متمرکز باشد و مبارزه اصلی خود را مبارزه طبقاتی بداند. حوزه عمل فمنیست های مارکسیست، عرصه عمومی است، و بیشتر بر طبقات فرودست جامعه تمرکز دارد. فمنیست های مارکسیست تلاش دارند تا زنانِ کارگر را به جمع نیروهای خواهان انقلاب سوسیالیستی ملحق کنند.
فمینیسم رادیکال
یکی از اصلی ترین تفاوت های فمینیسم رادیکال با گرایش های فمینیستی متقدم بر آن، نشات نگرفتنش از دستگاه های دیگر اندیشه است، دستگاه هایی که فمینیست های رادیکال «مردانه» تلقی می کنند. فمینیسم رادیکال به زنانگی ارزش مثبتی بخشیده و زنان را به مثابه طبقه ای فرودست در برابر مردان قلمداد می کند. شاید بتوان گفت عمده ترین مفهوم در این جریان فمینیستی «ستم جنسی» به عنوان کهن ترین و شدیدترین شکل نابرابری است، ستمی که زنان به واسطه زن بودن خود متحمل آن می شوند. البته فمینیست های رادیکال تنها به نقد ستمی که بر زنان روا داشته می شود اکتفا نمی کند بلکه پیشتر رفته و تمامی اشکال سلطه و سرکوب را ناشی از تفوق مردانه اعلام می دارد.
فمینیسم رادیکال به رغم شباهت روش شناختی با جریان های سوسیالیستی – مارکسیستی، از منتقدان جدی آنان به شمار می رود. آنان به جای مساله «کار و تولید»، بر احساسات جنسی و جامعه پذیری زنان تاکید می کنند و اعلام می دارند که هر زنی، فارغ از طبقه، نژاد، گروه سنی و… منافع مشترکی با دیگر زنان دارد. توالی منطقی چنین تفکری، تلقی مردان به عنوان یک گروه دشمن و جدایی طلبی جنسیتی است؛ امری که خود به نقد «ناهمجنس گرایی» نیز منتهی می شود.
رادیکال ها اگرچه سلطه طلبی مردانه را نه امری ذاتی، بلکه ساختاری اجتماعی تلقی می کنند، اما از آن جا که ستم جنسی را عمیقاً تثبیت شده می دانند از مدلی انقلابی برای تغییر اجتماعی دفاع می کنند.
فمینیسم روانکاوانه
اصطلاح «روان کاوی» برگرفته از نظریهای است که فروید در سه مقاله درباره ی نظریه ی جنسی از آن استفاده کرد و رشد زنانگی را بر اساس «رشک ورزی به آلت نرینه» در دختر، و رشد مردانگی را بر حسب «عقده ی ادیپ» به مثابه ی نفی مادر دانست. با نقدهایی که فمینیستها، به خصوص موج دومیها، به فروید وارد آوردند و نظریات روان کاوانهی او را دارای سوگیری جنسیتی دانستند، نظریههای روان کاوانهی جدیدی شکل گرفتند که به نظریه های جنسیت معروف شدند.
فمینیست ها از نظریات روان کاوانه ی فروید برای توضیح این مسأله استفاده کردند که چهطور آموزشهای دوران کودکی بر ناخودآگاه انسان اثر گذاشته و در دوران بزرگسالی سرباز می کند. نانسی چودوروف، کارول گیلیکان، کیت میلت و ژولیت میچل را می توان جزء فمینیست های روانکاو به حساب آورد. به طور مثال چودوروف به نقش مادر در به آغوش کشیدن فرزند و هویت یابی جنسی فرزند از طریق مادر اشاره می کند و توضیح می دهد که چرا پسران زودتر مستقل شده و دختران علاقهمند به برقراری ارتباطهای عاطفی هستند.
ژاک لاکان، یکی دیگر از مفسران روش فروید و از تأثیرگذاران بر فمینیسم روانکاوانه است که عدم برخورداری از آلت تناسلی را نمادی فرهنگی می داند و از تعبیرات زیست شناختی فروید فاصله می گیرد. او در عین حال بر رابطه ی هویت یابی جنسی و یادگیری زبان تأکید می کند. ایریگاری، یکی از شاگردان و منتقدان لاکان است و در کنار هلن سیکسو از بانیان مکتب “نوشتار زنانه” شمرده می شود. مکتبی که می خواهد از موضع بدن زنان بنویسد و زنانه نوشتن را ترویج دهد.
فمینیسم سوسیالیستی
در نتیجه مجادلات میان فمینیست های رادیکال و فمینیست های مارکسیست، بر سر علتِ فرودستی زنان و چگونگی تغییر وضعیت در دهه 1970 رایج بود؛ نظریه های جدیدی شکل گرفتند که به فمینیسم سوسیالیستی شهرت یافتند. ژولیت میشل، هایدی هارتمن، و آلیسون جگر از جمله صاحب نظران اصلی این گرایش نظری هستند. مقاله «ازدواج ناموفق فمینیسم و مارکسیسم»، اثر هایدی هارتمن، از جمله آثار کلاسیک این جریان فکری است.
مسئله اصلی فمینیست های سوسیالیست توضیح چگونگی ترکیب نظام سرمایه داری و نظام مردسالاری است. به بیان دیگر، آنها معتقدند که برای تحلیل وضعیت فرودستی زنان و همچنین طراحی استراتژی مبارزاتی برای تغییر وضعیت نباید صرفاً نگاهی تک بعدی داشت (صرفاً طبقاتی مانند مارکسیست ها و یا صرفاً روانکاوانه مانند برخی رادیکال ها)؛ بلکه باید مجموعه ای از شرایط و علل را در ایجاد موقعیت فرودست زنان بررسی نمود.
از این رو، فمینیست های سوسیالیست، معتقدند که برای تغییر وضعیت موجود در جهت رسیدن به جامعه برابر باید مبارزه ای «همزمان» با نظام مردسالاری و سرمایه داری صورت پذیرد. بدین ترتیب، فضای عمل و حوزه مبارزه از نظر فمنیست های سوسیالیست محدود به کارخانه ها نیست، بلکه مجموعه حوزه های عمومی و خصوصی که زنان در آنها مورد تبعیض قرار دارند، مکانی برای مبارزه است. در واقع، شیوه عمل فمینیست های سوسیالیست، شیوه چند جانبه است.
فمینیسم سیاه
جرقه زیر سوال بردن جامعیت مفهوم زن در فمینیسم از مبارزات زنان سیاه پوست (در جهت رفع ستم از خود) زده شد. جریان فمینیسم سیاه در موازات مبارزات دهه های 50 و 60 سیاه پوستان آمریکا و در کنار موج دوم مبارزات ضد آپارتید تئوریزه شد که از بزرگان این گرایش فمینیسم می توان به بل هوکس اشاره کرد. در واقع فمینیستهای سیاه این مساله که همه زنها صرف زن بودن در یک جبهه اند را زیر سوال برد. نتایج مصیبت بار مبارزات فمینیست های پیشین (که بیشترشان سفید و بورژوا بودند) و تناقضات موجود، در واقع برهان هایی قوی برای لزوم بازنگری بودند. به عنوان مثال، خانواده که یکی از نهادهای مورد انتقاد فمینیسم (الالخصوص رادیکال) بود، اتفاقاً برای زنان سیاه نهادی بود که از آنها در مقابل اشکال دیگر سرکوب (نژادی) محافظت می کرد، و سعی فمینیستهای غالب آن زمان برای تضعیف آن می توانست معادل تشدید سرکوب زنان سیاه باشد. در واقع فمینیست های سیاه معتقد بودند این نظر باید در فمینیسم تئوریزه شود که سرکوب ماهیتی چند وجهی دارد و باید که کلیت آنرا در مورد زنان مورد انتقاد قرار داد. ایده این حرکت فمینیستهای سیاه از نظرات فمینیستهای سوسیالیست می آمد که به ماهیت دوگانه سرکوب طبقاتی – جنسی معتقد بودند و فمینیستهای سیاه با تاکیدی زیاد نژاد را هم به عنوان یکی از عظیم ترین نمادهای سرکوب وارد این چند وجهی می کردند.
فمینیسم پساساختارگرا
تحت تاثیر تئوری های پساساختارگرایانه و پسامدرن که توسط فیسوفانی چون فوکو (به عنوان فیلسوفی پساساختارگرا) و دریدا و لیوتار (به عنوان تئوریسین های پسامدرنیسم) نقش بارزی در گفتمان غالب دهه 80 داشتند، باعث بوجود آمدن ترکیبی شد بنام فمینیسم پسامدرن یا پساساختار گرا. در واقع، فمینیسم پساساختارگرا از طریق فوکو به تئوریهای روانشناسی (فروید، لاکان، باتای) وصل می شد. فمینیستهای سیاه پیش از آن جرقه این مساله را زده بودند که در کلیت مفهوم «زن» می توان تشکیک کرد. هرچند جواب آنها به مساله اضافه کردن جنبه ای بنام نژاد بر چند وجهی سرکوب بود اما به این مساله می توان اینگونه هم پاسخ داد که اصولا مفهوم زن کلیت ندارد و فمنیست ها با پذیرفتن این کلیت مرتکب اشتباه مفهومی مهلکی شده اند. این دیدگاه کاملاً با نگاه پسامدرن به مفاهیم سازگار است؛ در نتیجه بوجود آمدن این ترکیب (فمینیسم با پسامردنیسم) اجتناب ناپذیر می نمود. حتی شاید بشود اینگونه هم به مساله نگاه کرد که یک پسامدرن صرف پسامدرن بودن، هر نوع مفهومی که بر گرفته از ذهنیت کلیت ساز (یکی از مفاهیم پایه ای مدرنیته) است را رد می کند. پس نمی تواند پذیرای مفاهیم زن و مرد، و تفکیک دو جنس باشد و صرفِ پسامدرن بودن بالاجبار به نوعی فمینیست هم هست. این نکته هم حائز اهمیت است که با وجود تفکیکهایی که بسیاری بین پسامدرنیته و پساساختارگرایی قائلند، به دلیل همپوشانی زیاد و تمرکز مطلب حاضر روی فمینیسم، در مطلب حاضر این دو را معادل و در یک مفهوم کلی فمینیسم پساساختارگرا – پسامدرن مورد بررسی قرار دادیم.
فمینیسم پسااستعماری
فینیسم پسااستعماری (Postcolonial) از آبشخور فکری فمینسم پسامدرن – پساساختارگرا و بستر مبارزات ضد استعماری ملت های شرقی جوانه زد. این گرایش فمینیستی شباهت زیادی به فمینسم سیاه دارد با این تفاوت که جامعه به حاشیه رانده شده ای که در تعریف «زن» آنرا نادیده می گیرند، بجای اینکه درون جامعه اصلی باشد در سرزمین دیگری است. از یک طرف آلیس واکر از نظریه پردازانی است که حیطه کارهایش کلاً شامل جوامع در حاشیه، چه سیاه چه مستعمرات می شود (می توان از او به عنوان حلقه ارتباطی فمینسم سیاه و پسااستعماری نام برد)؛ از طرف دیگر متفکرانی چون فرانس فانون و ادوارد سعید در جوامع آزاد شده از استعمار مستقیم در حال نقد قوم مداری غربی بودند. در نهایت افرادی چون گاتاری، اسپیواک و رِی چاو در این فضا به تولید اندیشه فمینیسم پسااستعماری پرداختند که در واقع وارد کردن مساله زنان در نقد قوم مداری غربی بود. مشابه شرایط سیاهان، نادیده گرفتن شرایط خاص آن جوامع در تعریف فمینیسم عوارض جانبی حضور فمینیسم در آن جوامع را موجب شده است. برای مثال می توان به مساله حجاب اشاره کرد. فمینیستهای غربی از ابتدا این مفهوم را به سرکوب زنان پیوند زدند و سعی کردند کشف حجاب را در بسته مدرنیته اعمال شده از طرف استعمارگران که با عنوان متمدن سازی سعی در تزریق آن به جوامع استعمار شده داشت، جای دهند. این اشتباه باعث شد جنبشهای ضد استعماری و ملی این سرزمینها با حجاب زنان پیوند خورد. در واقع عکس العمل این جوامع در مقابل اعمال فرهنگ بیگانه (به نام مدرنیزاسیون) متاسفانه با تاکید روی مفهوم حجاب – که نوعی سرکوب زنان است – همراه شد. سرکوبی که یکی از دلایل اصلی آن اشتباه فمینیست های سفید غربی در پیوند نامیمون مساله حجاب با پروژه متمدن سازی است.
پسافمینیسم
بد نیست اشاره ای هم به پسافمینیستها داشته باشیم. پسا فمینیست ها مشابه فمینست های پست مدرن دست روی مفهوم کلی زن می گذارند با این تفاوت که بحث آنها تنها نقد نیست بلکه این تاکید روی کلیت مفهوم زن را نه تنها اشتباه (چونان فمینیست های پسامدرن) بلکه «مضر» می دانند و بر این عقیده اند که با تعریف فمینیسم، خود پایه اول ستم بر بخشی از جامعه که مدعی دفاع از آنها هستیم را گذاشته ایم: یعنی تفکیک مفهومی زن و مرد. بر اساس این استدلال پسافمینیست ها خود را صراحتاً مخالف فیمینسم معرفی می کنند.
در پایان، جا دارد اشاره ای هم به نظریه کوئیر داشته باشیم که مدعی طیفی بودن جنسیت است. این نظریه روی ترنس ها و وجود انواع مختلف بدن و روحیات (مثلاً تن زنانه روحیات مردانه، تن مردانه روحیات زنانه، تن ترنس روحیات مردانه، تن ترنس روحیات زنانه و…) تاکید دارد و هم می شود گفت الهام گرفته از ترکیب فمینیسم روانشناسانه و گفتمان پسامدرن بوده و شاهدی است بر ایده فمینیستهای پسامدرن و پسافمینیست ها. البته یک استفاده دیگر از ترکیب پسافمینیسم می شود. در این کاربرد پسافمینیسم معادل جامعه ای در نظر گرفته می شود که به برابری جنسیتی رسیده و عده ای مدعی این اند که حداقل در جامعه آنها چنین است.
********
فمینیسم باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی زن و مرد است. فمینیسم مباحثهای است که از جنبشها، نظریهها و فلسفههای گوناگون تشکیل شده است که در ارتباط با تبعیض جنسیتی هستند و از برابری برای زنان دفاع کرده و برای حقوق زنان و مسایل زنان مبارزه میکند.
واژهٔ فمینیسم را نخستین بار شارل فوریه، سوسیالیست قرن نوزدهمی برای دفاع از جنبش حقوق زنان به کار برد.
فمینیسم مجموعهٔ گستردهای از نظریات اجتماعی، جنبشهای سیاسی، و بینشهای فلسفی است که عمدتاً به وسیلهٔ زنان برانگیخته شدهاند یا از آنان الهام گرفتهاند، مخصوصا در زمینه شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنها. به عنوان یک جنبش اجتماعی، فمینیسم بیشترین تمرکز خود را معطوف به تحدید نابرابریهای جنسیتی و پیشبرد حقوق، علایق و مسایل زنان کردهاست. فمینیسم عمدتاً از ابتدای قرن ۱۹ پدید آمد. زمانی که مردم به طور وسیع این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب میشوند.
در طی یک قرن و نیم، جنبش رو به رشد زنان هدف خود را تغییر ساختارهای اقتصادی-اجتماعی و سیاسی مبتنی بر تبعیض جنسیتی علیه زنان قرار داده است.
فمینیستهای اوّلیه را به اصطلاح «موج اوّل» مینامند. نهضتهای حقطلبانه زنان تا سال ۱۹۶۰ جزء موج اوّل هستند. اوّلین آثار زنان در این موج از نقش محدود زنان انتقاد میکنند، بدون اینکه لزوماً به وضعیت نامساعد آنان اشاره کرده و یا مردان را از این بابت سرزنش کنند. موج اوّل فمینیستی با روشنگریهای مری ولستون کرافت و بیانیه ۳۰۰ صفحهایاش در سال ۱۷۹۲ در انگلستان آغاز شد.
این جنبش در طول سالهای بعد، با ظهور موج دوم فمینیسم و موج سوم فمینیسم کاملتر شد. فمینیسم سعی میکند تا ضمن درک دلایل نابرابریهای موجود، تمرکز خود را به سیاستهای جنسیتی، معادلات قدرت و جنسیت معطوف نماید.
موضوعهای کلّی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی، شیءانگاری، بیداد و مردسالاری/پدرسالاری هستند. فعّالان فمینیست به مواردی مانند حقوق تولیدمثلی، خشونت خانگی، برابری دستمزد، آزار جنسی، و تبعیض جنسیتی میپردازند.
جوهرهٔ فمینیسم آن است که حقوق، مزیتها، مقام، و وظایف نبایستی از روی جنسیت مشخص شوند. به رغم اینکه بسیاری از رهبران فمینیسم زنان بودهاند ولی این بدان معنا نیست که تمام فمینیستها زن بودهاند/هستند.
تمام فمینیستها به اصل موضوع تلاش برای احقاق حقوق زنان معتقد هستند، ولی در مورد علل این ستمدیدگی و روشهای مبارزه با آن اختلاف وجود دارد و همین مسأله موجب همراهی فمینیسم با پسوندهای متفاوت شده است.
فمینیسم (به عنوان جنبش اصالت زنان) بخشی از پدیده یا جنبش توجه به دیگری یا اصالت دیگری است، جنبشی
که در قلمرو نژاد، قومیت و جنسیت پدیدار شد. فمینیسم در عین حال توجّهبرانگیزترین بخش این جنبش نیز هست که روایتهای مختلفی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف دارد.
خاستگاهها
در طول تاریخ حامیان برابری جنسیتها و حقوق زنان را میتوان یافت. برای مثال، ملکه تئودورا از روم شرقی یکی از طرفداران وضع قوانینی بود که موجب حمایتهای بیشتر از زنان و آزادیهای بیشتر در امور زنان میگشت، و کریستین د پیزان، اولین نویسنده حرفهای زن، بسیاری از عقاید فمینیستی را بسیار زودتر از سال ۱۳۰۰ میلادی در مقابله با کوششهایی که جهت محدود کردن ارثبری زنان و عضویت در اتحادیه انجام میگرفت ارتقا داد. به هر حال، بیش از چند قرن از یکپارچگی فمینیسم به عنوان یک فلسفه گسترده و جنبش اجتماعی نگذشتهاست.
تاریخ فمینیسم مدرن به عنوان یک فلسفه و جنبش اغلب باز میگردد به روشنفکری با روشنفکرانی همچون مری ورتلی مونتاگو و مارکوئیز د کاندورست که از تحصیلات زنان پشتیبانی میکردند. اولین مجمع علمی زنان در سال ۱۷۸۵ در میدلبورگ، شهری در جنوب جمهوری هلند بنیان نهاده شد. در طی این دوره وجود روزنامههایی برای زنان که مبتنی بر موضوعاتی همچون علم بود به خوبی عمومی گردید. مری ولستن کرفت «یک حمایت کننده از حقوق زنان» در سال (۱۷۹۲) یکی از اولین عاملانی است که بدون شک میتواند فمینیست نامیده شود.
فمینیسم در قرن نوزدهم یک جنبش نهادینه شد تا این که مردم به گونهای افزونتر نسبت به رفتار ناعادلانه با زنان آگاهی یابند. شارل فوریه سوسیالیست آرمانخواه در سال ۱۸۳۷ کلمه «فمینیسم» را اختراع نمود، و معتقد بود که گسترش پشتیبانی از حقوق زنان در همه جوامع زودتر از سال ۱۸۰۸ پیشرفت خواهد کرد. از اولین همایش حقوق زنان در سنکا فالز، نیویورک در سال ۱۸۴۸ جنبشی سازمانیافته تاریخگذاری شد. در سال ۱۸۶۹، جان استوارت میل کتاب پیروی از زنان را به جهت اثبات این که «تبعیت قانونی تنها یک جنس از دیگری اشتباه بوده... و ...یکی از رئوس موانع جهت پیشرفت انسان است» منتشر نمود.
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم زنان در بسیاری از کشورها توانستند به حق رای و شرکت در انتخابات دست یابند. نیوزیلند در سال ۱۸۹۳ اولین این کشورها بود. با کمک کیت شپارد طرفدار دادن حق رای یا حق انتخاب به زنان، مخصوصا در سالهای پایانی جنگ جهانی اول پیشرفت کرد. دلایل این امر متفاوت بود، اما همه آنها یک خواسته را که تصدیق همکاری و مساعدت زنان در طول جنگ بود در بر داشت، و همچنین تحت تأثیر قدرت نطق و بیانی که دو طرف در زمان توجیه تلاشهای جنگیشان استفاده کردند واقع شد. برای مثال از زمانی که نکات چهاردهگانه وودرا ویلسون خود تصمیمگیری را به عنوان اساس جامعه به رسمیت شناخت، تزویر در نظر نگرفتن حق نیمی از جوامع مدرن از دادن حق رای مشکل شد.
گرایشهای فمینیسم
برخی از تئوریهای فمینیستی فرضیات پایه راجع به جنسیت، تفاوت جنسیت و تمایلات جنسی، شامل مقوله خود زنان را به عنوان یک عقیده کل نگر مورد تحقیق قرار میدهند، سایر تئوریها (به جای ارائه تعدد جنسیتها) مذکر / مونث بودن را کاملاً به صورت دوشاخهای مورد تحقیق قرار میدهند. معذالک دیگر تئوریهای فمینیستی مفهوم «زن» را بصورت عادی تلقی و تحلیلها و مقالات انتقادی خاص از نابرابری جنسیت، تهیه میکنند،
و بیشتر جنبشهای اجتماعی فمینیستی حقها، علایق و مسائل زنان را ترویج میکنند. سالهاست که چندین زیر مجموعه از ایدئولوژی فمینیستی گسترش پیدا کردهاست. جنبشهای فمینیستی اولیه و نخستین اغلب موج اولیه فمینیستها، و فمینیستهای حدودا بعد از سال ۱۹۶۰ موج دوم فمینیستها نامیده میشوند. اخیرا، در حالی که موج دوم فمینیستها هنوز فعال میباشند بعضی از فمینیستهای جوانتر خود را به عنوان موج سوم فمینیستها معرفی کردهاند.
وندی کامینر، در کتاب خود «یک آزادی هراسناک: گریز زنان از برابری» تضادهای دیگر میان فرمهای فمینیسم را شناسائی میکند: تضاد میان چیزی که او آن را فمینیسم «تساوی گرا» و «طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی» مینامد. او فمینیسم تساوی گرا را به عنوان ارتقا دهنده برابری بین زنان و مردان از طریق اهدای حقوق برابر در نظر میگیرد. فمینیستهای طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی ترجیح میدهند که بر روی حمایتهای قانونی برای زنان، همچون قوانین استخدام و قوانین طلاق که از زنان محافظت مینمایند متمرکز باشند، گاه از محدودیت حقوق مردان، همچون سخنرانی آزاد (مخصوصا، حق تولید و مصرف نقاشیهای مستهجن) حمایت میکنند. اگرچه کتاب متعلق به زمان پیش از وقوع موج سوم فمینیست میباشد، کمینر هر دو جریان محافظه کار و تساوی گرا را در محدوده موج اول و موج دوم فمینیسم شناسائی میکند.
برخی از فمینیستهای طرفدار اصلاحات اساسی، همچون مری دالی، شارلوت بانچ و مریلین فریه، از جداسازی & امدش؛ یک جداسازی کامل از مذکر و مونث در جامعه و فرهنگ & امدش حمایت کرده اند؛ در حالی که دیگران نه تنها ارتباط مابین مردان و زنان را بلکه بسیاری از معانی «مرد» و «زن» را به خوبی مورد تحقیق قرار میدهند (تئوری غیر عادی را در نظر بگیرید). بعضی معتقدند که وظایف جنسی، هویت جنسی و تمایلات جنسی خودشان ساختهای اجتماعی میباشند (همچنین پیروی از قانون دیگران را در نظربگیرید). برای این فمینیستها، فمینیسم یکی از مفاهیم ابتدائی نجات بشریت میباشد (یعنی، آزادی مردان بمانند آزادی زنان است.)
«درباره» فمینیسم در باب این که کدام یک از انواع آن باید منحصرا برچسب خورده یا مورد تفکر قرار گیرد مباحثاتی وجود دارد. همچنین اعتقادات مشترکی هچون ظلم به وسیله پدر سالاری و یا سرمایه داری ، و اعتقاد به این که آنها با هم مترادف هستند وجود دارد.
زیرمجموعههایی از فمینیسم
فمینیسم سوسیالیستی
فمینیسم لیبرال
فمینیسم مارکسیستی
فمینیسم آنارشیستی
فمینیسم رادیکال
فمینیسم مدرن
فمینیسم اسلامی
فمینیسم آفریقائی
فمینیسم آمازونی
فمینیسم ضد نژاد پرستانه
فمینیسم سیاه پوستان
فمینیسم مغلطهای
فمینیسم فرهنگی
فمینیسم متضاد
فمینیسم اقتصادی
فمینیسم هستی گرایی
فمینیسم ژاپنی
فمینیسم فرانسوی
فمینیسم فردگرایی (همچنین به عنوان فمینیسم طرفدار آزادی نیز شناخته میشود)
فمینیسم همجنس باز(زن)
فمینیسم مذکر یا فمینیست موافق مردان
فمینیسم مادی
فمینیسم جدید
فمینیسم پاپ
فمینیسم بعد از - مستعمرات
فمینیسم پست مدرنی که شامل نظریه فراهنجار میباشد.
فمینیسم طرفدار جنس (همچنین به عنوان فمینیسم آزادی جنسی نیز شناخته میشود، فمینیسم جنس مطلق و فمینیسم خود خواه)
فمینیسم روانکاوانه
فمینیسم طرفدار اصلاحات سیاسی
فمینیسم جداگرایی
فمینیسم معنوی
فمینیسم دیدگاه
فمینیسم جهان سوم
فمینیسم تغییر ملیت
فمینیسم تغییر(جابجائی)
زن گرایی
فعالیتهای مطمئن، مشیها و مردم همچنین میتوانند به عنوان فمینیست مقدماتی یا پست فمینیست توصیف شوند.
ارتباط با جنبشهای دیگر
برخی از فمینیستها با اعتقاد به گفته مارتین لوتر کینگ جی آر.، که میگوید «تهدید عدالت در هر جا تهدید عدالت در همه جاست»، یک مشی خصمانه نسبت به سیاست را در پی میگیرند . به اعتقاد آن ، بعضی فمینیستهای خودشناخته دیگر جنبشها همچون جنبش حقوق مدنی و جنبش حقوق همجنس خواهی را مورد حمایت قرار میدهند. در همین زمان، بسیاری از فمینیستهای سیاه پوست همچون بل هوکسها جنبشی را که جهت تسلط زنان سفیدپوست باشد را مورد انتقاد قرار میدهند. ادعاهای فمینیست درباره چهره زنان به قول معروف بی فایده در جامعه غربی اغلب کمتر به زندگی زنان سیاهپوست مربوط میشود.
این تصور در فمینیسم از پیش مستعمراتی کلیدی است. بسیاری از زنان فمینیست سیاهپوست واژه زن گرائی را جهت دیدگاههای خود ترجیح میدهند.
فمینیسم اغلب با مطالعات همجنس خواهی، همجنس باز (زن) و تغییر جنسیت مرتبط شدهاست و درمواردی فمینیسم روانکاوی بر پیشرفت روانکاوی جنسیتی منطبق میباشد. برخی از فمینیستها نسبت به جنبش تغییر جنسیت بسیار محتاط میباشند چرا که آن را به عنوان رقیب تمایز میان مرد و زن میبینند. افرادی که به عنوان جنس مونث تغییر جنسیت و تغییر تمایلات جنسی دادهاند از برخی گرد آوریها و وقایع فقط- زنان محروم شده و توسط عدهای از فمینیستها، که میگویند کسی که از بدو تولد به عنوان جنس نر قلمداد میشود قادر به فهم ستمی که در مواجهه با زنان میشود نیست، طرد میشوند. این محرومیت توسط مردمی که تغییر جنسیت دادهاند به عنوان تغییر تشویشی مورد انتقاد واقع میشود، اشخاصی که از اینکه کشمکشهای سیاسی و اجتماعیشان با فمینیستها مرتبط شود، و این که تبعیض در برابر مردمی که تغییر جنسیت دادهاند شکلی ازپدر سالاری است حمایت میکنند.
در سال ۱۸۰۰ در جنبش حقوق زنان در ایالات متحده آمریکا بر سر تصویب قوانین چهاردهمین و پانزدهمین شکاف ایجاد شد. اصلاحات قانون اساسی ایالات متحده حق رای را به مردان آفریقائی-آمریکائی اهداء نمود. الیزابت کیدی استنتن و سوزان بی. آنتونی، از جمله دیگران، مدعی شدند که مردان سیاهپوست نباید حق رای داشته باشند مگر این که مشابه این حق به «کلیه» زنان اهدا شود، از سال ۱۸۶۸ تا ۱۸۷۰، زمانی که پانزدهمین اصلاح تصویب شد، در بخش وسیعی از ایالات متحده جنبش حقوق مدنی به وجود آمد، و در سال ۱۸۶۹، باعث یک انفصال در جنبش حق رای و انتخاب زنان شد، و منجر به جدائی انجمن ملی حق رای و انتخاب زنان (ان دبلیو اس ای) و انجمن حق رای و انتخاب زنان آمریکائی (ای دبلیو اس ای) در ایالات متحده شد.
فمینیسم مدرن
بسیاری از فمینیستها معتقدند که در بخش وسیعی از دنیا هنوز تبعیض در برابر زنان وجود دارد. اما در داخل جنبشها راجع به شدت مسایل جاری، اینکه مشکلات چه هستند، و چگونه میتوان آنها را حل کرد، اختلافاتی وجود دارد.
از سوی دیگر افراطیهای شامل برخی از فمینیستهای طرفدار اصلاحات سیاسی همچون گلوریا آلرد و مری دالی کسانی هستند که استدلال می کنند که جامعه انسانی با تعداد کم مردان به طرز چشمگیری بهتر خواهد شد. همچنین مخالفانی نیز، همچون کریستینا هاف سامرز یا کمیل پاگلیا وجود دارند، کسانی که خود را به عنوان فمینیست میشناسند اما همین افراد جنبش متعصب ضد مردانه را متهم می کنند.
مشکل بسیاری از فمینیستها استفاده از واژه "فمینیست" در مورد گروهها یا مردمی است که در تشخیص یک برابری اساسی میان جنسیتها درمانده اند. برخی از فمینیستها، همچون کاتا پولیت یا نادین استروسن (رئیس آی سی ال یو و مولف کتاب "حمایت از هرزه گر و شهوتران") بر در نظر گرفتن تعریف فمینیسم بسادگی این عبارت که "زنان هم انسان هستند" تأکید میکند. نظریاتی که به جای متحد کردن جنسها آنها را از یکدیگرجدا می کنند به اعتقاد این افراد به جای "فمینیست" بودن "جنسگرا" هستند.
همچنین مشاجراتی میان فمینیستهای تفاوت گرا همچون کارول گیلیگان از یک سو، کسی که معتقد است فرقهای مهمی بین جنسها وجود دارد (که ممکن است ذاتی باشد یا نباشد، اما نمیتواند نادیده گرفته شود)، و کسانی که معتقدند تفاوتهای غیر ضروری مابین جنسها وجود دارد، موجود میباشد، و نقشهای مشاهده شده در جامعه به شرایط بستگی دارند
ماریلین فرنچ در تحقیقات خود پدر سالاری و تاثیرات آن بر دنیا را بصورت جامع تجزیه و تحلیل میکند. او پدر سالاری را به عنوان سیستمی معرفی می کند که قدرت بر روی زندگی، کنترل برروی لذت و غلبه بر شادی را گرامی میدارد. مطابق نظر فرنچ، " تنها ابداع یک سیرت که به نسل بشریت اجازه خواهد داد بسادگی زنده بماند کافی نیست. بقا زمانیکه مستلزم وجودی آن یک حالت بدبختی باشد یک شر است. بلکه زمان شایسته است که باقی ماندن و ادامه حیات خوشی/لذت هدف آن باشد. مفهوم لذت توسط فیلسوفان و فاتحان هر چه بیشتر بهعنوان صفت ناشایست و به عنوان ارزشی برای انسان ترسو، کوته فکر و پر رو تقلیل یافته است. تقوا هم اغلب به نام بعضی اهداف بالاتر درگیر چشم پوشی از لذت است، هدفی که درگیرقدرت (برای مردان) یا فداکاری(برای زنان) میشود. در دنیای بزرگ و دارای اهداف جدی، لذت به عنوان یک مسأله سطحی و پوچ توصیف میشود. اما لذت از دایره پیگردهای جدی یا اغراض خارج نیست، به واقع، لذت در آنها پیدا میشود، و این تنها دلیل واقعی جهت زنده ماندن است. این فلسفه چیزی است که ماریلین فرنچ به عنوان یک جانشین برای ساختار جاری، که در آن قدرت ارزش بالاتری داشته است، پیشنهاد می کند.
کارول تاوریس، مولف "خشم: احساس بد تعبیر شده" و "عدم سنجش صحیح زنان: چرا زنان جنس بهتر نیستند، جنس درجه دو، یا جنس مقابل میباشند"، مدعی است که در آینده نیز برای زمانی طولانی تجربیات مردان به عنوان استانداردهای انسانی در نظر گرفته میشوند و زنان همواره در آمریکای شمالی یا نقاط دیگر جهان همچنان با تبعیض مواجه خواهند بود.
تأثیرات بر حقوق مدنی
فمینیسم بر روی بسیاری از تغببرات، شامل حق رای و شرکت در انتخابات زنان، استخدام وسیع زنان با دستمزدهای مساوی تر، حق آغاز کردن طلاق عایدیها و معرفی "گناه نبودن طلاق، حق فراهم کردن وسائل جلوگیری از بارداری و سقط جنینهای سالم، و حق تحصیلات دانشگاهی در جامعه غرب تأثیر گذاشتهاست.
تاثیرات فمینیسم در غرب
در حالی که تعدادی از فمینیستها استدلال میکنند که اختلافات زیادی تا رسیدن به تساوی وجود دارد دیگران موافق نیستند و مشاهده میشود که بسیاری از مبارزه طلبیها مغلوب شده اند. برای مثال، در جوامع پیشرفته، امروزه در هر دو مورد فارغ التحصیل شدن از مدارس عالی و ثبت نام در دانشگاه تعداد زنان بیشتر از مردان برآورد میشود. زنان در نرخهایی برابر و یا بیش از مردان در مدارس حرفهای پذیرفته میشوند. این در حالیست که در قیاس با مردان، زنان کمتری در زندانها بر اثر شکنجه جان می سپارند. خشونت بر علیه زنان بازتاب به مراتب بیشتری در برابر خشونت بر علیه مردان دارد و مردان بسیار بیشتری به جبهه های جنگ فرستاده می شوند و مرگ در مورد آنان تاثیر بسیار کمتری بر جنبشهای مدعی برابری حقوق زنان و مردان در مقایسه با مرگ یک زن می گذارد.
تاثیر بر زبان
بسیاری از فمینیستهای انگلیسی-زبان اغلب از آنچه که فکر میکنند زبان غیر-جنسیتی است طرفداری میکنند. استفاده از "Ms" به معنی "خانم" جهت اشاره به هر دو دسته زنان چه آنها که ازدواج کرده اند یا نکرده اند یا استفاده از "he (ضمیر اشاره به مرد) یا she (ضمیر اشاره به زن)" (یا دیگر ضمایر خنثی-جنسیتی) به جای "he (ضمیر اشاره به مرد)" در جاهایی که جنسیت مشخص نیست.
همچنین فمینیستها اغلب از طرفداران استفاده از زبان "جنسیت-شمولی" میباشند، همچون “human” (به معنی بشر) به جای “mankind” (این واژه نیز به معنی بشر است اما واژه به معنی مرد نوعی دید مذکرگرا به بشریت ایجاد میکند).
فمینیستها استفاده مطلوب از زبان را در بیشتر موقیتها هم جهت آنچه که آنها ادعا میکنند نوعی برابری و رفتار محترمانه با زنان است یا جهت تاثیر گذاشتن بر لحن سخنرانی سیاسی، گسترش داده اند. این میتواند حرکتی در جهت تغییر زبان به نظر آید که توسط برخی از فمینیستها به عنوان جنسیت گرایی تلقی میشود. این فمینیستها استدلال میکنند که زبان ادراک واقعیت را مستقیما تحت تاثیر قرار میدهد.
از آنجایی که بسیاری از زبانهای غیرهندو-اروپایی ساختار گرامری جنسیتی ندارند در فمینیسم قبل از دوران استعمار موضوع زبان اغلب کمتر مورد تاکید قرار میگیرد.
در تغییرات زبانی تحت تأثیر فمینیسم میتوان نوعت رویکرد متفاوت را نسبت به زبان فرانسه دید. ساختار گرامری جنسیتی در فرانسه بسیار نافذتر از انگلیسی میباشد، این ساختار عملا ایجاد یک زبان فارغ از جنسیت را غیر ممکن می سازد. در عوض، نامهایی که در اصل فقط یک شکل مذکر داشتند اکنون قرینههای مونثی دارند که برای آنها ایجاد شده است. کلمه "پرافسیر" به معنی معلم در زبان فرانسه، سابقا همیشه صرفنظر از جنسیت معلم مذکر بود، حالا یک شکل مونث برابر دارد "پرافسیوز". مواردی که شکلهای مذکر و مونث جدا میشوند همیشه وجود داشته است، زمانی حالت استاندارد برای توصیف گروهی از مردان و زنان به این صورت بود که حالت جمع مذکر را استفاده می نمودند. امروزه، شکلهایی متفاوت برای هر جنس رایجتر هستند. چنین عبارتی در کانادا و فرانسه مصطلح هستند. اما عملا در سایر کشورهای دیگر که به فرانسه صحبت میکنند ناشناخته میباشد.
این رویکرد ایجاد ساختار زبانی کلی برای هر دوجنس در سایر زبانها نیز در حال گسترش است و بسیاری از فمنیستها در سراسر جهان تلاش میکنند ساختارهایی را که در آن نشانههای مذکر برای اشاره به انسان به معنای کلی به کار میرود از زبان حذف کنند.
تاثیر بر مذهب
فمینیسم تاثیری عظیم بر بسیاری از جنبههای مذهب
داشته است. در شاخههای روشنفکری مسیحیت پروتستان (و به طور برجسته در برخی
استیلاهای محافظه کارانه وابسته به علوم الهی، همچون انجمنهای الهی زنان
روحانی تلقی شدهاند، و در یهودیت نوگرا ، زنان میتوانند خاخام شوند. در
درون این گروههای مسیحی و یهودی، زنان بتدریج با به دست گرفتن مواضع قدرت
با مردان بیشتر برابر شده اند، اکنون نقش آنها در توسعه زمینهای جدید
اعتقادی مورد توجه قرار گرفته است.
از طرف دیگر رهبری زنان در مسایل مذهبی توسط مذهب کاتولیک رومی رد شده است. به گونهای تاریخی مذهب کاتولیک رومی زنان را از ورود به کشیشی و دیگر مقامهای روحانیت محروم کرده است، زنان به نقش راهبهها یا مردم خارج از سلک روحانیت محدود شدند.
فمینیسم همچنین نقش مهمی در پذیرش شکلهای جدید مذهبی داشته است. مذاهب نیوپاگان مخصوصا گرایش به تاکید بر اهمیت روحانیت رب النوع داشته، و سوال میکند که چرا آنها در قالب خصومت مذهبی کهن به زنان و جنس مقدس زن می نگرند. فمنسیم در مذاهب بیشتر در بینش نوین به جایگاه حضرت مریم، دیدگاههای نوین اسلامی در مورد فاطمه زهرا، و مخصوصا اعتقاد کاتولیک به کوردمپتیکس نمود یافته است.
از طرف دیگر رهبری زنان در مسایل مذهبی توسط مذهب کاتولیک رومی رد شده است. به گونهای تاریخی مذهب کاتولیک رومی زنان را از ورود به کشیشی و دیگر مقامهای روحانیت محروم کرده است، زنان به نقش راهبهها یا مردم خارج از سلک روحانیت محدود شدند.
فمینیسم همچنین نقش مهمی در پذیرش شکلهای جدید مذهبی داشته است. مذاهب نیوپاگان مخصوصا گرایش به تاکید بر اهمیت روحانیت رب النوع داشته، و سوال میکند که چرا آنها در قالب خصومت مذهبی کهن به زنان و جنس مقدس زن می نگرند. فمنسیم در مذاهب بیشتر در بینش نوین به جایگاه حضرت مریم، دیدگاههای نوین اسلامی در مورد فاطمه زهرا، و مخصوصا اعتقاد کاتولیک به کوردمپتیکس نمود یافته است.
۹۴/۱۱/۰۳